نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دعا نویسی از روی قران و آدرس ramzkhoda.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آخرین مطالب ارسالی

گذرى بر زندگى امام دوّم حضرت حسن مجتبى (ع )

بعد از اميرمؤ منان على (عليه السلام ) مقام امامت به فرزندش امام حسن (عليه السلام ) رسيد. مادر امام حسن (عليه السلام ) حضرت فاطمه سرور بانوان دو جهان ، دختر پيامبر اسلام ، سيّد رسولان ، حضرت محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، كُنيه او ((ابومحمّد)) مى باشد.
او در شب نيمه ماه رمضان سال سوّم هجرى (135) در مدينه چشم به اين جهان گشود، مادرش حضرت فاطمه - سلام اللّه عَلَيها - روز هفتم تولدش اورا در پارچه حرير بهشتى - كه جبرئيل آن را براى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورده بود - پيچيد و نزد پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را ((حسن )) ناميد و گوسفندى براى او قربانى كرد، اين مطلب را جمعى ، از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده اند.
امام حسن ( عليه السلام )ازنظراخلاق وروش وسيادت ،شبيه ترين مردم به رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، اين موضوع را جماعتى از انس بن مالك نقل كرده اند كه او گفت :
((لَمْ يَكُنْ اَحَدٌ اَشْبَهُ بِرَسُولِ اللّهِ (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مِنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِي )).
((هيچ كس نبود كه مانند حسن (عليه السلام ) به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شباهت داشته باشد)).
روايت شده : حضرت فاطمه - سلام اللّه عَلَيها - حسن و حسين (عليهماالسلام ) را به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد آن هنگام كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بستر بيمارى و رحلت بود، عرض كرد:((اى رسول خدا! اين دو نفر، فرزندان تو هستند، پس چيزى را از طريق ارث به آنان برسان )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((اَمَّاالْحَسنُ فَاِنَّ لَهُ هَيْبَتِى وَسَوْدَدِى وَاَمَّا الْحُسَيْنُ فَاِنَّ لَهُ جُودى وَشُجاعَتِى )).
((اما حسن (عليه السلام ) پس براى اوست وقار و شكوه و بزرگوارى من ، و اما حسين (عليه السلام ) پس از براى اوست سخاوت و شجاعت من )).
وصيت امام على (ع ) به امام حسن (ع )
امام حسن (عليه السلام ) وصىّ پدرش اميرمؤ منان بر خاندان و فرزندان و اصحاب پدرش بود و على (عليه السلام ) به او وصيّت كرد كه در آنچه وقف كرده و صدقه قرارداده نظارت كند و براى اين موضوع ، ((عهدنامه اى )) نوشت كه مشهور است .
و وصيت او به امام حسن (عليه السلام ) بيانگر نشانه ها و اركان دين و چشمه هاى حكمت و برنامه هاى اخلاقى است و بيشتر دانشمندان بزرگ ، اين وصيّت را نقل كرده اند و بسيارى از فقها و انديشمندان در جهت دين و دنياى خود از دستورهاى آن وصيّت ، بهره مند شده اند. (136)
سخنرانى امام حسن (ع ) بعد از شهادت پدر
هنگامى كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از دنيا رفت ، امام حسن (عليه السلام ) براى مردم خطبه خواند و حق خود (يعنى حقوق رهبرى ) را براى مردم بيان كرد، ياران پدرش با آن حضرت بيعت كردند، بر اين اساس كه هركه با او مى جنگد، بجنگند و با هر كه با او در صلح هست ، در صلح باشند.
((ابواسحاق سبيعى )) و ديگران نقل كرده اند: در صبح آن شبى كه اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) از دنيا رفت ، امام حسن (عليه السلام ) براى اصحاب سخنرانى كرد، پس از حمد و ثناى الهى و درود فرستادن بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((شب گذشته مردى از ميان شما رفت كه پيشينيان در كردار نيك ، از او پيشى نگرفتند و آيندگان در رفتار، به او نخواهند رسيد، او همواره همراه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با دشمنان جنگيد وبا نثار جانش از حريم پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دفاع نمود، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگام روانه كردن او به سوى جبهه ها، پرچمش را به او مى داد، جبرئيل در جانب راست او و ميكائيل در جانب چپ او، آن حضرت را درميان مى گرفتندوازجبهه برنمى گشت تاخداوند،فتح و پيروزى را به دست او ايجادكند.
در همان شبى كه عيسى بن مريم (عليه السلام ) به سوى آسمان عروج كرد و حضرت يوشع بن نون وصىّ موسى (عليه السلام ) وفات يافت ، از دنيا رفت و از مال دنيا جز هفتصد درهم باقى نگذارد، اين هفتصد درهم از جيره اى بود كه از حق بيت المال خود زياد آمده و مى خواست با آن خادمى براى خانواده اش خريدارى كند، در اين هنگام گريه گلوى امام حسن را گرفت و گريه كرد و همه حاضران با او گريه كردند)). سپس ‍ فرمود:
((من پسربشير(مژده دهنده ، يعنى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) هستم ، من پسر نذير (هشدار دهنده يعنى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) )هستم ، من پسر كسى هستم كه به اذن خدا مردم را به سوى خدا دعوت مى كرد، من پسر چراغ تابناك هدايت هستم ، من از خاندانى هستم كه خداوند، پليدى و ناپاكى را از آنان دور ساخت و آنان را به طور كامل پاكيزه نمود. (137) من ازخاندانى هستم كه خداونددوستى به آنان را در قرآنش واجب كرده و فرموده است :
(... قلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْلَهُ فِيها حُسْناً ... ). (138)
اى پيامبر! بگو من پاداشى براى رسالت نمى خواهم ، مگر دوستى در حق خويشاوندان و هركه نيكى كند، بر نيكى او بيفزاييم )).
منظور از ((حسنه )) (نيكى ) در اين آيه ، دوستى ما خاندان است و سپس (سخنرانى را به پايان رساند و) نشست .
بيعت مردم با امام حسن (ع )
پس از خطبه امام حسن (عليه السلام ) عبداللّه بن عبّاس پيش روى آن حضرت ايستاد و خطاب به مردم گفت :((اى مردم ! اين (اشاره به امام ) پسر پيامبر شما و وصىّ امام شماست ، با او بيعت كنيد)).
مردم به اين دعوت ، پاسخ مثبت دادند و گفتند:((به راستى او (امام حسن ) چقدر در نزد ما محبوب است و چقدر حقّ او بر ما واجب مى باشد و با آن حضرت به عنوان خلافت بيعت كردند)).
و اين جريان در روز جمعه 21 ماه رمضان سال چهل هجرت (در كوفه ) واقع شد. آنگاه امام حسن (عليه السلام ) به تعيين استانداران و كارگزاران پرداخت و فرماندهان را نصب نمود و عبداللّه بن عبّاس را (براى استاندارى بصره ) به بصره فرستاد و شؤ ون كشور اسلامى را تنظيم نموده و زير نظر گرفت .
اعدام دوجاسوس معاويه و نامه امام حسن (ع ) به او
هنگامى كه خبر شهادت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به معاويه (كه در شام بود) رسيد و همچنين به او خبر رسيد كه مردم با پسر على ، امام حسن (عليهماالسلام ) بيعت كرده اند، دو مرد را به عنوان جاسوس به طور مخفى براى گزارش اطلاعات به كوفه و بصره فرستاد، مردى از طايفه ((حِمْيَر)) را به كوفه فرستاد و مردى از دودمان ((بنى قين )) را به بصره روانه كرد تا آنچه يافتند براى معاويه بنويسند و جريان خلافت امام حسن (عليه السلام ) را تباه سازند.
امام حسن (عليه السلام ) از نيرنگ معاويه و جاسوسهاى او اطّلاع يافت ، دستور داد آن مرد حميرى را كه نزد حجامت كننده اى (خون گيرى ) پنهان شده بود، بيرون آوردند و گردن زدند و نامه اى به بصره نوشت (و كارگزاران آن حضرت در بصره ) جاسوس ‍ بنى قينى را كه در نزد طايفه بنى سليم پنهان شده بود، بيرون آوردند و گردن زدند.
سپس امام حسن (عليه السلام ) براى معاويه نامه نوشت و آن نامه اينگونه بود:
((بعد از حمد و ثناى الهى ، تو مردانى را به عنوان حيله گرى و غافلگيرى مى فرستى و جاسوسانى را گسيل مى دارى ، گويى جنگ را دوست مى دارى و من آن را نزديك مى بينم ، در انتظار آن باش - اِنْ شاءَ اللّهِ تَعالى - و به من گزارش رسيده كه تو خشنودى مى كنى به موضوعى (يعنى به درگذشت على (عليه السلام ) ) كه هيچ خردمندى ، براى آن خشنودى و شماتت نمى كند، بى شك كار تو همانند كسى است كه پيشينيان درباره اش گفته اند:[tr][td]فَقُلْ لِلَّذِى يَبْغِى خِلافَ الَّذِى مَضى[/td][/tr] [tr][td]تَجَهَّزْ لاُِخْرى مِثلِها فَكَاَنْ قَدِ[/td][/tr] [tr][td]فَاِنّا وَمَنْ قَدْماتَ مِنّا لَكَالَّذِى[/td][/tr] [tr][td]يَرُوحُ فَيَمْسِى لِلْمَبِيتِ لِيَغْتَدِى[/td][/tr] به آن كسى كه خلاف روند ديگران كه در گذشته اند را مى جويد، بگو آماده باش براى رفتن همانند ديگران كه گويى سراغ تو نيز آمده است (همانگونه كه مرگ دامنگير ديگران شد دامنگير تو نيز مى شود) زيرا ما و آن شخصى كه از ما مرده است ، همانند كسى هستيم كه شب به جايى برود و در آنجا تا صبح بماند و سپس از آنجا كوچ نمايد)).
جريان دردناك شهادت امام حسن (ع )
از جمله رواياتى كه پيرامون علّت شهادت امام حسن (عليه السلام ) نقل شده از مغيره است كه گفت :((وقتى كه ده سال از خلافت معاويه گذشت و تصميم گرفت تا براى جانشينى پسرش يزيد از مردم بيعت بگيرد، براى ((جُعْدَه )) دختر اشعث بن قيس (سردسته منافقان ) پيام فرستاد كه اگر حسن (عليه السلام ) را مسموم كنى ، من تو را به همسرى پسرم يزيد درمى آورم و صدهزار درهم نيز براى او فرستاد. جُعْده ، امام حسن (عليه السلام ) را مسموم كرد. معاويه آن مبلغ پول را به او بخشيد، ولى او را همسر يزيد نكرد، بعدا مردى از خاندان طلحه با او ازدواج كرد و او داراى فرزندانى از جعده شد، وقتى كه بين آن فرزندان و ساير قبايل قريش درگيرى لفظى مى شد، فرزندان جعده را سرزنش مى كردند و مى گفتند:((يا بَنى مُسِمَّةِ اْلاَزْواجِ! اى پسران زنى كه خوراننده زهر به شوهرانش بود!)).
وصيت امام حسن (ع )
((عبداللّه بن ابراهيم مخارقى )) نقل مى كند: وقتى كه امام حسن (عليه السلام ) در حال احتضار بود، امام حسين (عليه السلام ) را طلبيد و به حسين (عليه السلام ) فرمود:((برادرم ! هنگام فراق است ، من به خداى خود مى پيوندم ، مرا با زهر مسموم نموده اند و جگرم در طشت افتاده است ، من آن كس را كه به من زهر داد، به خوبى مى شناسم و مى دانم كه اين زهر توسّط چه كسى فرستاده شد، در پيشگاه خداوند، خودم با او محاكمه مى كنم ، تو را به حقّى كه بر گردنت دارم سوگند مى دهم كه مبادا در اين باره سخنى بگويى ، در انتظار آنچه خداوند برايم پديد مى آورد، باش ، وقتى كه از دينا رفتم چشمم را بپوشان و مرا غسل بده و كفن كن و بر تابوتم بگذار و كنار قبر جدّم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ببر، تا با او تجديد ديدار كنم ، سپس مرا كنار قبر جدّه ام فاطمه (بنت اسد) ببر و در همانجا به خاك بسپار، اى پسر مادرم ! به زودى بدانى كه مردم گمان مى كنند تو مى خواهى جنازه ام را در كنار قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دفن كنى ، مى كوشند تا جلوگيرى كنند، تو را به خدا سوگند مى دهم مبادا به خاطر من به اندازه شيشه حجامتى ، خون ريخته شود)).
سپس درباره خانواده و فرزندان و آنچه از او باقى مانده سفارش كرد و امام حسين ( عليه السلام ) را بر آنان وصى قرار داد و همچنين او را بر آنچه پدرش اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) وصيّت كرده بود، وصى خود كرد و شايستگى امام حسين (عليه السلام ) را براى خلافت بيان نمود و شيعيانش را به جانشينى آن حضرت راهنمايى كرد و به آنان فرمود:((بعد از من حسين (عليه السلام ) نشانه (اسلام و يادگار پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) است )).
جلوگيرى مروانيان از دفن جنازه
پس از آنكه امام حسن (عليه السلام ) چشم از جهان فروبست ، امام حسين (عليه السلام ) طبق وصيّت ، بدن او را غسل داد و كفن كرد و آن را بر تابوتى گذارد و براى تازه كردن ديدار به سوى قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) حمل نمود. مروان (كه آن هنگام از طرف معاويه فرماندار مدينه بود) با اطرافيانش (بنى اُميّه ) تصوّر كردند كه امام حسين (عليه السلام ) مى خواهد جسد برادرش را كنار قبر رسول خدا دفن نمايد، لذا با دارودسته خود اجتماع كردند و لباس جنگ پوشيدند تا از آن جلوگيرى نمايند.
وقتى كه امام حسين (عليه السلام ) جنازه برادر را به جانب قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد تا تجديد عهد نمايد، مروانيان از هرسو به گرد هم آمدند، ((عايشه )) نيز سوار بر استر شده و به آنان پيوست و فرياد مى زد:
((ما لِى وَلَكُمْ تُرِيدُونَ اَنْ تَدْخُلُوا بَيْتِى مَنْ لا اُحِبُّ)).
((ما را به شما چكار؟ آيا مى خواهيد شخصى را به خانه من وارد كنيد كه من او را دوست ندارم )).
و مروان مى گفت :((چه بسا جنگى كه بهتر از شادى و آسايش است ، آيا عثمان در دورترين نقطه مدينه دفن گردد ولى حسن پيش قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دفن شود؟! هرگز اين كار نخواهد شد تا من شمشير به دست دارم (و قدرت در دست من است )).
نزديك بود فتنه و درگيرى شديدى بين بنى اُميّه و بنى هاشم روى دهد عبداللّه بن عبّاس با شتاب نزد مروان رفت و به او چنين گفت :((اى مروان ! از هرجا كه آمده اى به همانجا برگرد، ما قصد نداريم كه حسن (عليه السلام ) را در كنار قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاك بسپاريم بلكه قصد ما اين است كه با زيارت قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ديدارمان را با آن حضرت تازه كنيم ، سپس جنازه را به كنار قبر جدّه اش فاطمه (بنت اسد (عليهاالسلام ) ) مى بريم و طبق وصيت آن حضرت و همانجا به خاك مى سپاريم و اگر امام حسن (عليه السلام ) وصيت مى كرد كه جنازه اش ‍ در كنار قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دفن شود به خوبى مى دانستى كه تو عاجزتر از آن هستى كه ما را از اين كار منع كنى ، ولى خود آن حضرت داناتر به خدا و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و نگهدارى حرمت قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، از اينكه توهين وويران گرددچنانكه ديگرى اين كارراكردوبدون اذن او، داخل خانه اش ‍ شد)).
سپس ابن عباس به عايشه رو كرد و گفت :
((واسَوْاءَتاهُ! يَوْماً عَلى بَغْلٍ وَيَوْماً عَلى جَمَلٍ تُرِيِديِنَ اَنْ تَطْفِئِى نُورَاللّهِ وَتُقاتِليِنَ اَوْلِياءَاللّهِ، اِرْجِعِى ...)).
((اين چه رسوايى و بى شرمى است ؟ روزى سوار بر استر و روزى سوار بر شتر مى شوى و مى خواهى نور خدا را خاموش كنى و با دوستان خدا بجنگى ، برگرد از آنچه ترس داشتى كار مطابق خواسته تو شده و آنچه را دوست دارى به آن رسيده اى (آرام باش كه ما تصميم بر دفن جنازه امام حسن (عليه السلام ) در كنار قبر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نداريم ) و سوگند به خدا - گرچه طول بكشد - روزى خواهد آمد كه خداوند انتقام اين خاندان نبوّت را از شما بگيرد)). (139)
امام حسين (عليه السلام ) به پيش آمد و فرمود:((اگر وصيت امام حسن (عليه السلام ) به من نبود كه حتى به اندازه شيشه خون حجامتگرى در مورد من خونريزى نشود، شما به خوبى مى فهميديد كه چگونه شمشيرهاى خدا در مورد شما به كار گرفته مى شد (و شما را سر جاى خود مى نشاند) شما رشته پيمانهاى ميان ما و خود را گسستيد و آنچه را كه ما با شما شرط كرديم ، نابود كرديد)).
سپس امام حسين (عليه السلام ) با همراهان ، جنازه امام حسن (عليه السلام ) را به سوى بقيع بردند و در كنار قبر جدّه اش فاطمه بنت اسد (مادر على (عليه السلام ) ) به خاك سپردند.
امام حسن (عليه السلام ) در روز 28 صفر سال پنجاه هجرى در حالى كه 48 سال از عمرش مى گذشت ازدنيارفت ،دوران خلافتش ده سال بود،برادرووصيّش امام حسين ( عليه السلام ) جنازه او را غسل داد و كفن كرد و در كنار قبر جدّه اش فاطمه بنت اسد، به خاك سپرد.
فرزندان امام حسن (ع )
امام حسن (عليه السلام ) پانزده فرزند پسر و دختر داشت كه عبارت بودند از:
1 - زيد.
2 - اُمّ الحسن .
3 - اُمّ الحسين (مادر اين سه نفر ((اُمّ بشير)) دختر ابومسعود، عقبة بن عمروبن ثعلبه از قبيله خزرج بود).
4 - حسن مُثَنّى (مادرش ((خَوْله )) دختر منظور فزارى بود).
5 - عمر.
6 - قاسم .
7 - عبداللّه .
8 - عبدالرّحمان .
9 - حسين كه لقبش ((اَثْرَم )) بود.
10 - طلحه .
11 - فاطمه (مادراين سه نفر((اُمّ اسحاق )) دختر طلحة بن عبيداللّه تيمى بود).
12 - ام عبداللّه .
13 - فاطمه .
14 - اُمّ سَلَمه .
15 - رُقَيّه .

نام كتاب : نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)

مؤ لف : نابغه و فقيه بزرگ ، علامه حلّى

ترجمه : محمد محمدى اشتهاردى
[ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ] [ 19:28 ] [ مریم ]

- على (عليه السلام ) نخستين امام مؤ منين و رهبر مسلمانان و اوّلين خليفه بعد از رسول خدا، پيامبر راستين و امين اسلام محمّد بن عبداللّه خاتم پيامبران - صلوات خدا بر او و دودمان پاكش باد - است (46) او كه برادر و پسر عمو و وزير پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و داماد آن حضرت ؛ يعنى شوهر دخترش حضرت فاطمه زهرا - سلام اللّه عليها - سرور بانوان دو جهان است ، اميرمؤ منان على بن ابيطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف ، سرور اوصيا - بهترين صلوات و سلام بر او باد - .
2 - كنيه على (عليه السلام ) ابوالحسن است ، او در روز جمعه سيزدهم رجب سال سى ام ((عام الفيل )) (ده سال قبل از بعثت ) در مكه در بيت الحرام داخل كعبه خانه خدا، ديده به اين جهان گشود كه هيچ كس قبل از او و بعد از او، در اين خانه خدا تولّد نيافت و نمى يابد و اين نشانگر موهبت و احترام و توجّه خاصّ خداوند به وجود على (عليه السلام ) است و بيانگر مقام بسيار ارجمند اوست .
3 - مادر آن بزرگوار، فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف (س ) است كه براى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (نيز) همچون يك مادر بود و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در دامن او رشد كرد و آن حضرت هميشه سپاسگزار نيكيهاى او بود. فاطمه بنت اسد، در صف نخستين ايمان آورندگان به اسلام ، ايمان آورد و همراه جمعى از مهاجرين با آن حضرت به سوى مدينه هجرت كرد و وقتى كه از دنيا رفت (47) ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را با پيراهن مخصوص خود كفن نمود تا به وسيله آن از آزار حشرات زمين حفظ گردد و در قبر او (قبل از دفنش ) خوابيد تا بدين وسيله فشار قبر به او نرسد و اقرار به امامت پسرش اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به او تلقين كرد، تا پس از دفن ، وقتى از او در مورد آن سؤ ال شد بتواند پاسخ دهد و اين همه توجّهات مخصوص پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مادر على (عليه السلام ) به خاطر آن مقام ارجمندى بود كه او در نزد پروردگار و نزد آن حضرت داشت . اين سرگذشت بين تاريخ نويسان مشهور است .
4 - اميرمؤ منان على (عليه السلام ) و برادرانش (طالب ، عقيل و جعفر) نخستين كسانى هستند كه از دو سو (هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر) از نسل هاشم بن عبد مناف هستند، به اين خاطر و به خاطر نشو و پرورش آن حضرت در دامان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تحصيل كمالات معنوى از او، به دوشرافت نايل گرديد (شرافت نسب و شرافت پرورش و آموزش از دامان فرهنگ ساز رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )).
5 - على (عليه السلام ) نخستين فردى بود كه قبول اسلام كرد و به خدا و رسولش ‍ ايمان آورد و هيچ كس از اهل بيت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و از اصحاب ، در اين جهت به او نرسيد و او نخستين مردى بود كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را دعوت به اسلام كرد و او آن را پذيرفت و همواره از دين اسلام حمايت مى كرد و با مشركان مبارزه مى نمود و از حريم ايمان دفاع مى كرد و گمراهان و سركشان را سركوب مى نمود و دستورات دين و قرآن را منتشر مى ساخت و به عدالت ، حكم مى كرد و به كارهاى نيك دستور مى داد.
6 - على (عليه السلام ) بعد از بعثت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تا رحلت آن حضرت يعنى در طول 23 سال ، همواره همراه ، همراز و همكار پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، در سيزده سال قبل از هجرت (در بحران مبارزه شديد با مشركان ) شريك تنگاتنگ غمهاى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، بيشترين دشواريها و رنجهاى اين دوره را تحمّل نمود و ده سال بعد از هجرت به سوى مدينه ، يگانه مدافع اسلام و پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از شر مشركان بود و براى حفظ جان (و هدف ) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با كافران جنگيد و در اين راستا جانش را در طبق اخلاص نهاد و فداى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سپر بلا براى اسلام نمود و اين شيوه ادامه داشت تا آن هنگام كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رحلت كرد و خداوند او را به سوى بهشت خود برد و در ارجمندترين جايگاه بهشتى ، جايش داد، هنگام رحلت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ، على (عليه السلام ) 33 سال داشت .
امت اسلام درباره امامت على (عليه السلام ) در همان روز رحلت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اختلاف نمودند، شيعيان او يعنى همه بنى هاشم و (افراد برجسته اى مانند:) سلمان ، عمّار، ابوذر، مقداد، خزيمة بن ثابت (ذوالشّهادتين )، ابوايّوب انصارى ، جابر بن عبداللّه انصارى ، ابوسعيد خدرى . و امثال آنان از بزرگان مهاجر و انصار، معتقد بودند كه على (عليه السلام ) خليفه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از آن حضرت است و امام برحق مى باشد؛ زيرا او در فضايل و راءى و كمالات بر همگان سبقت و برترى دارد، هم در ايمان و هم در علم و آگاهى به احكام و هم در جهاد و مبارزه با دشمنان ، بر همه پيشى گرفته است و در زهد و پارسايى و خير و صلاح ، بين او و ديگران ، فاصله بسيار بود و اصلاً ديگران را نمى شد با او مقايسه كرد و در قرب منزلت و خويشاوندى به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچ كس چون او نبود.
آيه ولايت
صرف نظر از اين امور، خداوند در قرآن ، به ولايت و امامت او تصريح كرده ، آنجا كه مى خوانيم :
(اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذيِنَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ ). (48)
((سرپرست و رهبر شما تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آوردند و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع ، زكات مى پردازند)).
و (بر مطلعين ) آشكار است كه غير از على (عليه السلام ) كسى نبود كه در ركوع ، صدقه بدهد (49) و به اتفاق ارباب لغت ، واژه ((ولىّ)) به معناى ((برتر و سزاوارتر)) است و وقتى كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) به حكم قرآن برترين و سزاوارترين بوده و بر خود مردم اَوْلى و سزاوارتر باشد - زيرا به تصريح قرآن (در آيه فوق ) اين موهبت به او داده شده - در اين صورت بدون هرگونه ابهام واجب است كه همه مردم از او اطاعت كنند، چنانكه اطاعت آنان از خدا و رسول خدا واجب مى باشد.
آيه انذار
دليل ديگر حديث ((يومُ الدّار)) است كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرزندان و نوادگان عبدالمطلب را (در آغاز بعثت ) براى دعوت به اسلام در خانه اش جمع كرد (50) آنان در آن روز چهل مرد - يكى كمتر يا يكى زيادتر - بودند (چنانكه محدّثين ذكر كرده اند) و سپس به آنان فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ! خداوند مرا به پيامبرى بر همه مردم جهان برانگيخت و بخصوص مرا پيامبر شما نمود، و فرمود:
(وَاَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاقْرَبِينَ ) (51) ؛ ((و خويشاوندان نزديكت را انذار كن )).
و من شما را به دو كلمه اى كه گفتن آن در زبان آسان است ، ولى در ميزان گران و سنگين مى باشد و شما در پرتو اين دو كلمه ، سرور عرب و عجم خواهيد شد و همه امّتها به خاطر اين دو كلمه مطيع شماخواهند گرديد و شما در پرتو آن وارد بهشت مى شويد و از آتش دوزخ ، نجات مى يابيد، دعوت مى كنم و آن دو كلمه عبارت است از:
الف : گواهى به يكتايى و بى همتايى خدا.
ب : گواهى به اينكه من رسول خدا هستم .
هر آن كس پاسخ مثبت به اين دعوتم بدهد و در پيشبرد اين دعوت مرا يارى كند، او برادر، وصىّ و وزير و وارث من ، بعد از من است .
در ميان آن جمعيّت (چهل نفر) هيچ كس به اين دعوت ، پاسخ نداد تنها امير مؤ منان على (عليه السلام ) از ميان آن جمعيت ، در پيش روى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخاست ، با اينكه كوچكترين آنان از نظر سال (52) بود و ساق پايش از ساق پاى همه آنان نازكتر و ناتوانترين آنان به چشم مى خورد (53) ، گفت : ((اى رسول خدا! من تو را در اين راستا يارى مى كنم )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود:
((اِجْلِسْ فَاَنْتَ اَخِى وَوَصِيّى وَوَزِيرِى وَوارِثى وَخَلِيفَتِى مِنْ بَعْدِى )).
((بنشين كه تو برادر من و وصىّ من و وزير و وارث و جانشين من بعد از من هستى )).
و اين ، گفتار صريح و روشنى است در مورد جانشينى على (عليه السلام ) .
حديث غدير
دليل ديگر، گفتار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ماجراى ((غدير خُمّ)) است كه همه امّت اسلامى براى شنيدن سخن آن حضرت در سرزمين غدير، اجتماع كردند. (54) پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ضمن گفتارش به آنان فرمود:((اَلَسْتُ اَوْلى بِكُمْ مِنْكُمْ بِاَنْفُسِكُمْ؛ آيا من به شما از خودتان به خودتان برتر و سزاوارتر نيستم ؟))
همه در پاسخ گفتند:((آرى ، خدا را گواه مى گيريم )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به دنبال اين سخن ، بدون فاصله فرمود:((مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاهُ؛ ((هركس كه من مولا و رهبر او هستم ، پس على (عليه السلام ) مولا و رهبر اوست )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با اين سخن ، اطاعت از على (عليه السلام ) و ولايتش (يعنى رهبرى و فرمانروائيش ) را بر اُمّت واجب كرد چنانكه اطاعت و فرمانروايى خودش بر آنان واجب ، بود و در اين مورد از آنان اقرار گرفت و آنان انكار نكردند. و اين جريان نيز دليل روشنى بر امامت و جانشينى على (عليه السلام ) است و هيچ گونه ابهامى در آن نيست .
حديث مَنْزلَت
دليل ديگر ((حديث مَنْزِلَت )) است كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه با سپاه اسلام روانه سرزمين تبوك (در سال نهم هجرت ) بود به على (عليه السلام ) رو كرد و فرمود:
((اَنْتَ مِنِّى بِمَنْزَلَةِ هارُونُ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدِى )).
((نسبت مقام تو به من ، همانند نسبت مقام هارون به موسى (عليه السلام ) است ، با اين فرق كه بعد از من ، پيامبرى نخواهد بود)).
با اين بيان ، مقام وزارت و اختصاص در دوستى و برترى بر همگان و جانشينى آن حضرت در زمان حيات پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بعد از حياتش را فرض و ثابت كرد، چنانكه قرآن به همه اين ويژگيها در مورد هارون نسبت به موسى (عليه السلام ) گواهى مى دهد، خداوند در اين باره مى فرمايد موسى گفت :
(وَاجْعَلْ لِى وَزِيرا مِنْ اَهْلى # هارُونَ اَخِى # اشْدُدْ بِهِ اَزْرِى # وَاَشْرِكْهُ فِى اَمْرِى # كَىْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرا # وَنَذْكُرَكَ كَثِيرا # اِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصيِرا ). (55)
((خدايا! وزيرى از خاندانم براى من قرار ده ، برادرم هارون را، به وسيله او پشتم را محكم كن ، او را در كار من شريك گردان تا تو را بسيار تسبيح گوييم و تو را بسيار ياد كنيم ، چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بوده اى )).
خداوند در پاسخ به درخواست موسى (عليه السلام ) فرمود:(... قَدْ اُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى ) (56) ؛ ((آنچه را خواسته اى به تو داده شد اى موسى )).
مطابق اين آيات ، شركت هارون (عليه السلام ) با موسى (عليه السلام ) در نبوّت و وزارت براى اجراى رسالت و پشتيبانى محكم هارون از موسى (عليه السلام ) ثابت شد.
و موسى در مورد خلافت و جانشينى هارون ، به خدا عرض كرد:
(... اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَاَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ). (57)
((جانشين من در ميان قوم من باش (و آنان را) اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى منما)).
به اين ترتيب ، خلافت هارون از جانب موسى (عليه السلام ) مطابق آيات روشن قرآن ، ثابت شد.
با توجّه به اين جريان ، وقتى كه پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى امير مؤ منان على (عليه السلام ) همه ويژگيهاى هارون ، نسبت به موسى (عليه السلام ) را قرار داد و على (عليه السلام ) را همچون هارون (جز در مقام نبوّت ) دانست ، معنايش ‍ در حقيقت اين است كه بر على (عليه السلام ) عهده دارى وزارت و پشتيبانى استوار از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) واجب مى گردد و برترى على (عليه السلام ) بر ديگران روشن مى شود و پيوند ناگسستنى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با على (عليه السلام ) آشكار مى گردد، سپس خلافت و جانشينى على (عليه السلام ) از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ثبوت مى رسد؛ زيرا به استثناى خصوص نبوّت نه غير آن همه مقامات هارون نسبت به موسى (عليه السلام ) براى على (عليه السلام ) نسبت به پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه از جمله آن جانشينى هارون نسبت به موسى باشد، ثابت مى گردد، خلافت در زمان حيات پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق صريح گفتار پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ثابت مى شود و خلافت بعد از رحلت آن حضرت نيز از استثناء خصوص نبوّت ، استفاده مى شود (زيرا پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) )فرمود:((بعد از من پيامبرى نخواهد آمد)).
مفهومش اين است كه على (عليه السلام ) غير از مقام نبوّت ، تمام مقامات ديگر، از جمله جانشينى - حتى بعد از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) - را دارد (اين بود چند نمونه از دلايل روشن كه بيانگر حقّانيت امامت و خلافت على (عليه السلام ) بود) و امثال اين دلايل بسيار است كه براى رعايت اختصار، از آنها خوددارى شد.
نام كتاب : نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)

مؤ لف : نابغه و فقيه بزرگ ، علامه حلّى

ترجمه : محمد محمدى اشتهاردى

[ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ] [ 19:27 ] [ مریم ]

دانلود کتاب داستان های شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سیدالشهدا (ع) تالیف حیدر قنبری


ادامه مطلب
[ سه شنبه 20 اسفند 1392 ] [ 21:19 ] [ مریم ]
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشیو مطالب