نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دعا نویسی از روی قران و آدرس ramzkhoda.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 36
بازدید هفته : 121
بازدید ماه : 188
بازدید کل : 2683
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آخرین مطالب ارسالی
 زبان: فارسی  نویسنده: ارباب کیخسرور شاهرخ
 نوع فایل: PDF
 تعداد صفحات: 7    
 حجم کتاب: 144 کیلوبایت

توضیحات
پیشگویی های زرتشت
قسمت اول
ترجمه از متن پهلوی

[ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ] [ 22:49 ] [ مریم ]
 زبان: فارسی  نویسنده: شهید استاد مرتضی مطهری
 نوع فایل: PDF
 تعداد صفحات: 27    
 حجم کتاب: 193 کیلوبایت

توضیحات
کتاب اخلاق جنسی از سری کتابهای شهید استاد مرتضی مطهری

[ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ] [ 22:48 ] [ مریم ]

گذرى بر زندگى امام دوازدهم حضرت مهدى (ع )

مقام امامت بعد از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) به پسرش (حضرت مهدى (عليه السلام ) ) همنام و هم كُنيه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد و امام حسن عسكرى (عليه السلام ) در ظاهر و باطن ، فرزندى جز او (يعنى حضرت مه -دى (عليه السلام ) ) نداشت و او را غايب و مخفى ، بجاى گذارد.(چنانكه در قسمت آخر حالات امام حسن عسكرى (عليه السلام ) خاطرنشان شد).
حضرت مهدى (عليه السلام ) در شب نيمه شعبان سال 255 هجرى (در شهر سامرّا) به دنيا آمد، مادرش ((اُمّ وَلد)) بود به نام ((نرجس )) (دختر يشوعا از ذريه شمعون يكى از حواريون حضرت عيسى (عليه السلام ) بود) حضرت مهدى (عليه السلام ) هنگام وفات پدرش ، پنج سال داشت ، خداوند به او در همان سن و سال ، حكمت و مقام قضاوت را عنايت فرمود و او را نشانه و حجّت جهانيان قرار داد، خداوند به او (در كودكى ) حكمت آموخت چنانكه به حضرت يحيى (عليه السلام ) دز زمان كودكى حكمت آموخت . (179)
و نيز خداوند مقام امامت را به حضرت مه -دى (عليه السلام ) در كودكى عنايت كرد.
چنانكه به حضرت عيسى (عليه السلام ) در آن هنگام كه در گهواره بود، مقام نبوت عطا فرمود. (180)
در مورد امامت امام مه -دى (عليه السلام ) قبل از تولّدش ، از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصريح شده بود چنانكه مسلمانان ، آن را مى دانستند و بعد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) امير مؤ منان على (عليه السلام ) به امامت آن حضرت تصريح فرموده است و همچنين امامان معصوم (عليهم السلام ) يكى پس از ديگرى ، تا پدرش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) به امامت او تصريح كرده اند (181) و پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) نزد افراد مورد وثوق و خواصّ شيعيانش ، تصريح به امامت آن بزرگوار نموده است .
و اخبار و روايات در مورد غيبت و پنهان شدنش و همچنين در مورد حكومت جهانيش ، قبل از تولّد و پنهان شدنش به طور مستفيض (بسيار) از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده است و در ميان امامان (عليهم السلام ) اوست كه صاحب شمشير است و به حق قيام مى كند و همه در انتظار تشكيل دولت ايمان (حكومت اسلامى جهانى او) بسر مى برند.
غيبت صغرا و غيبت كبرا
حضرت مهدى (عليه السلام ) قبل از ظهور، داراى دو غيبت است :
الف : غيبت طولانى ؛ كه طولانى تر از غيبت (يعنى پنهانى ) ديگر است ، چنانكه رواياتى به اين معنا آمده است .
ب : غيبت كوتاه : كه از زمان تولّد آن حضرت شروع شده و تا آن زمان كه سفارت و نيابت خاصّه سفيران و واسطه هاى او قطع شد، ادامه يافت (از سال 260 تا 329 هجرى حدود هفتاد سال ).
غيبت طولانى او بعد از غيبت كوتاه ، شروع مى شود و ادامه مى يابد و در پايان آن ، حضرت مهدى (عليه السلام ) ظهور كرده و قيام به شمشير مى نمايد. (182)
خداوند در قرآن مى فرمايد:
(وَنُرِيدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ # وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِى الاَْرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ماكانُوا يَحْذَرُونَ ). (183)
((اراده ما بر اين قرار گرفته است كه به مستضعفين نعمت بخشيم و آنان را پيشوايان و وارثين روى زمين قرار دهيم و حكومتشان را پابرجا سازيم و به فرعون و هامان و لشكريان آنان ، آنچه را بيم داشتند از اين گروه نشان دهيم )).
و در مورد ديگر مى فرمايد:
(وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ ). (184)
((مادر زبور (كتاب داوود) بعد از ذكر (تورات ) نوشتيم كه بندگان صالح من وارث (حكومت ) زمين خواهند شد)).
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((قطعا روزها و شبها نگذرد و جهان پايان نيابد تا اينكه خداوند از خاندان من مردى را برانگيزد كه او همنام من است ، سراسر زمين را پر از عدل و داد كند، همانگونه كه پر از ظلم و جور شده است )).
دليلعقل بر صدق امامت حضرت مهدى (ع )
يكى از دلايل ، دليل عقل است و عقل با استدلال صحيح حكم مى كند كه در هر زمانى حتما نياز به وجود امام معصوم (از گناه و خطا) است كه كامل باشد و در علوم و احكام ، نياز به كسى نداشته باشد؛ زيرا محال است براى مكلّفين ، زمانى وجود داشته باشد كه آنان داراى حجّتى نباشند تا در پرتو او به صلاح نزديك شوند و از تباهى دور گردند و همه مستضعفان (آنان كه دستشان به جايى نمى رسد و مظلوم واقع شده اند) نياز به كسى دارند كه ستمگران و جنايتكاران را تاءديب كند، سركشان را از نافرمانى به راه راست سوق دهد و آنان را از طغيان باز دارد، آموزگار نادان و هشيار كننده غافلان و ترساننده گمراهان و برپا دارنده حدود الهى و رساننده احكام باشد، صاحبان اختلاف و ستيزه جويان را از ديگران جدا سازد، نصب كننده فرمانروايان ، نگهبان مرزها از گزند دشمن ، حافظ اموال ، پاسدار اساس اسلام باشد، مردم را در جمعه ها و عيدها به گرد هم آورد.
و دلايل استوار، ثابت مى كند كه چنين فردى با اين ويژگيها، بايد از هرگونه لغزش ، معصوم باشد؛ زيرا او به اتّفاق (آراء) از امام ، بى نياز است و چنين شخصى بدون شك ، بايد، داراى مقام عصمت باشد و قطعا چنين فرد ممتازى بايد با تصريح (پيامبر و امامان ) ثابت گردد و داراى معجزات و نشانه هاى صدق باشد، تا او را از ديگران جدا نموده و مشخّص گرداند.
و اين اوصاف و ويژگيها در هيچ كس وجود نداشت ، جز در آن كسى كه اصحاب امام حسن عسكرى (عليه السلام ) امامت او را بعد از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) ثابت كردند و او پسر آن حضرت است كه حضرت مهدى (عليه السلام ) مى باشد چنانكه گفتيم و اين دليل عقلى يك اصل پابرجايى است ، كه با وجود آن نيازى به روايات و نصوص و تعداد اخبار نيست ؛ زيرا خود اين دليل عقلى ، امامت آن حضرت را ثابت مى كند.
البته روايات بسيارى نيز وارد شده كه به امامت فرزند امام حسن عسكرى (عليه السلام ) صراحت دارند و اين روايات آنچنان است كه هيچ عذرى باقى نمى گذارد و اين بنده به خواست خدا، به ذكر قسمتى از آن روايات با كمال اختصار - همچون سابق - مى پردازم .
روايات و مساءله امامت حضرت مهدى (ع )
رواياتى كه به طور اجمال و تفصيل بيانگر امامت حضرت صاحب الزّمان ، امام دوازدهم حضرت مهدى (عج ) از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده بسيار است كه در اينجا، قسمتى از آنها خاطرنشان مى گردد:
1 - ((ابوحمزه ثمالى )) مى گويد: امام باقر (عليه السلام ) فرمود:((خداوند متعال محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به سوى جن و انس (به عنوان پيامبر آنان ) فرستاد و بعد از او، دوازده نفر وصىّ (براى او) قرار داد، كه بعضى از آنان از دنيا رفته اند و بعضى مانده اند و هريك از آن دوازده وصىّ داراى سنّت و برنامه مخصوص به خود است ، روش اوصيايى كه بعد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و مى آيند همچون اوصيا حضرت مسيح (عليه السلام ) است كه دوازده تن بودند و امير مؤ منان على (عليه السلام ) (در زهد و عبادت و ساده زيستى ) همچون حضرت مسيح (عليه السلام ) بود)).
2 - ((حسن بن عباس )) از امام جواد (عليه السلام ) و او از پدرانش تا اميرمؤ منان على (عليه السلام ) نقل مى كند كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((آمِنُوا بَلَيْلَةِ الْقَدْرِ فَاِنَّهُ يَنْزِلُ فِيها اَمْرَ السَّنَةِ وَاِنَّ لِذلِكَ الاَْمْرِ وُلاةٌ مِنْ بَعْدِى عَلِىّ بْنِ اَبِيطالِبٍ وَاَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ)).
((به شب قدر معتقد شويد؛ زيرا در شب قدر، كار (تقديرات ) سال فرود مى آيد و براى آن كار، بعد از من زمامدارانى هست كه عبارتند از: على ابن ابى طالب و يازده نفر از فرزندانش )).
3 - اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به ابن عبّاس فرمود:((شب قدر در هر سالى ، وجود دارد و در آن شب ، كار (و تقديرات ) همه سال فرود آيد (و مشخّص گردد) و براى اين كار، بعد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) زمامدارانى مى باشد)).
ابن عباس عرض كرد:((آن زمامداران كيانند؟)).
امام على (عليه السلام ) فرمود:((من و يازده نفر از صلب من هستند كه آنان امامانى مى باشند كه فرشتگان با آنان همسخن شوند)).
4 - در حديث ((لَوْح ))، آمده كه جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد:((به حضور حضرت فاطمه زهرا (سلامُ اللّه عَلَيها) دختر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتم ، در نزد او لَوْحى (صفحه اى ) بود كه نامهاى اوصيا و امامان از فرزندان او در آن (نوشته شده ) بود، آنان را شمردم يازده نفر بودند، آخرى آنان حضرت قائم (عليه السلام ) از فرزندان فاطمه (سلام اللّه عليها) بود نام سه نفر از آنان ((محمّد)) و نام سه نفر از آنان (على ) بود)).
5 - ((ابوهاشم جعفرى )) مى گويد: به امام حسن عسكرى (عليه السلام ) عرض ‍ كردم :((جلالت و هيبت شما مرا از سؤ ال كردن از شما باز مى دارد اجازه مى دهى از شما سؤ الى كنم ؟.
فرمود:((سؤ ال كن )).
عرض كردم : اى آقاى من ! آيا فرزند دارى ؟.
فرمود: آرى .
عرض كردم : اگر براى تو پيش آمدى شد (و از دنيا رفتى ) در كجا از آن فرزند سؤ ال كنم ؟
فرمود:((در مدينه )).
6 - ((عمرو اهوازى )) مى گويد: امام حسن عسكرى (عليه السلام ) فرزندش را به من نشان داد و فرمود:((هذا صاحِبُكُمْ بَعْدِى ؛ بعد از من اين است صاحب و امام شما)).
7 - ((عمرى )) مى گويد:((امام حسن عسكرى (عليه السلام ) از دنيا رفت و فرزندى از خودش بجاى گذاشت )).
8 - ((ابوالقاسم جعفرى )) مى گويد:((از امام هادى (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود: جانشين من حسن است و حال شما درباره جانشين بعد از او چگونه است ؟)).
عرض كردم : قربانت شوم ! از چه نظر؟
فرمود:((شما شخص او را نمى بينيد و ذكر نامش براى شما روا نيست )).
عرض كردم : پس چگونه او را ياد كنيم ؟
فرمود: بگوييد:((اَلْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ؛ حجّت از خاندان محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) )).
اينها روايات اندكى از نصوص بسيار بر امامت امام دوازدهم (عليه السلام ) بود، كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده است و روايات در اين راستا بسيار است كه حديث شناسان شيعه ، آنها را در كتابهاى خود تدوين و تنظيم كرده اند، يكى از آنها كه به طور مشروح ، آن احاديث را در كتابى جمع آورى نموده است ((محمد بن ابراهيم ، ابوعبداللّه نعمانى )) است كه در كتاب خود به نام ((اَلْغَيبة )) (غيبت نعمانى ) آن روايات را آورده است ، بنابراين ، در اين كتاب نيازى به ذكر آنها به طور مشروح نيست .
چند نمونه از ديدار كنندگان امام مه -دى (عج )
1 - ((محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر)) كه پيرمردترين فرزندان رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در عراق بود، مى گويد:
((فرزند امام حسن عسكرى (عليه السلام ) را بين دو مسجد ديدم كه آن وقت كودك بود)). (185)
2 - ((موسى بن محمّد)) (نوه امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) ) مى گويد:
((حكيمه )) دختر امام جواد (عليه السلام ) و عمّه امام حسن عسكرى گفت : من حضرت قائم (عليه السلام ) را در شب ولادتش و بعد از آن ديدم .
3 - ((فتح مولى الزرارى )) مى گويد: از ابا على بن مطهّر شنيدم كه مى گفت :
حضرت مهدى (عليه السلام ) را ديده است و طول قامت حضرت مهدى (عليه السلام ) را وصف مى نمود.
4 - از كنيز ابراهيم بن عبده نيشابورى كه از بانوان نيك بوده نقل شده كه گفت :
من همراه ابراهيم بر فراز كوه صفا ايستاده بوديم كه حضرت مهدى (عج ) آمد و سخنانى به ابراهيم فرمود.
5 - از ابن عبداللّه بن صالح نقل شده كه او حضرت مهدى (عليه السلام ) را در كنار كعبه مقابل حجرالا سود، ديده است كه مردم براى بوسيدن حجرالا سود، هجوم مى آوردند و او مى فرمود:((مسلمين به اين كار (هجوم و كشمكش ) ماءمور نشده اند)). (186)
6 - ((ابراهيم بن ادريس )) از پدرش نقل مى كند كه گفت :
من حضرت مهدى (عليه السلام ) را بعد از پدرش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) ديدم كه به حدّ بلوغ رسيده بود، دست و سرش را بوسيدم .
7 - ((احمد بن نصر)) مى گويد: با عنبرى بودم ، سخن از جعفر (كذّاب ) به ميان آمد، عنبرى از او بدگويى كرد، من گفتم غير از او (كسى امام بعد از امام حسن عسكرى ) نيست ، عنبرى گفت : آرى غير از او هست .
گفتم : آيا او را ديده اى ؟.
گفت : نه ، ولى غير از من ، او را ديده اند.
گفتم : او كيست كه او را (يعنى حضرت مهدى (عليه السلام ) را) ديده است ؟.
عنبرى گفت : همين جعفر (كذّاب ) او را دوبار ديده است .
8 - و همچنين از ابونصر، طريف خادم روايت شده كه حضرت مهدى (عليه السلام ) را ديده است .
و نظير اينگونه روايات بسيار است و در انجام مقصود، همين قدر كفايت مى كند، عمده ترين دليل بر وجود حضرت مهدى (عليه السلام ) همان دليل (عقل ) است كه قبلاً گفتيم و بقيه مطالبى كه بعد از آن ذكر شد، به عنون تاءكيد و تاءييد آن است و اگر اين مطالب را در اينجا نمى آورديم ، ضررى به مقصود نمى زد و دليل قبل كفايت مى كرد.
نمونه هايى از دلايل و نشانه هاى حضرت مهدى (عج )
1 - ((محمد بن ابراهيم بن مهزيار)) مى گويد:((بعد از وفات امام حسن عسكرى ( عليه السلام ) در مورد امام بعد او در شك و ترديد بودم و اموال بسيار (كه مخصوص امام بود) نزد پدرم (ابراهيم بن مهزيار) جمع شده بود (گويا ابراهيم سمت نمايندگى داشته و سهم امام بسيارى نزدش جمع شده بود) پدرم آن اموال را برداشت و سوار (كشتى ) شد (كه به حضور حضرت مهدى در سامرا ببرد) و من نيز سوار شدم تا او را بدرقه كنم ، پدرم تب سختى گرفت و به من گفت : پسر جان ! مرا به خانه بازگردان ، اين بيمارى نشانه مرگ است و به من گفت : در مورد اين اموال از خدا بترس (كه به صاحبش برسانى ) و به من وصيت كرد و بعد از سه روز از دنيا رفت ، با خود گفتم ، پدرم وصيت نادرست نمى كرد، اين اموال را به عراق مى برم و در كنار شطّ (187) خانه اى را كرايه مى كنم و هيچ كس را از كار خود باخبر نمى كنم ، پس اگر وجود امام زمان ، براى من آشكار شد، همانند آشكارى امام در زمان امام حسن عسكرى (عليه السلام ) كه اموال را به او مى سپارم وگرنه آن را صرف در نيازها و تاءمين زندگى خودم مى نمايم . به عراق رفتم و در كنار شطّ خانه اى اجاره كردم ، چند روزى در آنجا سكونت نمودم ، تا اينكه شخصى آمد و نامه اى به من داد، در آن نامه نوشته بود:
((اى محمّد! نزد تو اين مقدار و اين اندازه مال است ، همه آنچه را در نزدم بود، نام برده بود حتّى از مقدارى از مال كه خودم اطلاع نداشتم نيز ياد كرده بود)).
من همه آن اموال را به نامه رسان دادم تا به آن حضرت (يعنى حضرت مهدى ) برساند.
چند روز ديگر در آن خانه ماندم ، كسى نزد من نيامد، اندوهناك بودم كه نامه ديگرى به من رسيد در آن نوشته بود:
((قَدْ اَقَمْناكَ مَقامَ اَبِيكَ فَاحْمِدِ اللّهَ؛ ما تو را به جاى پدرت (به نمايندگى ) نصب كرديم ، پس ‍ خدا را سپاسگزار باش )).
2 - ((محمّد بن ابى عبداللّه سيّارى )) مى گويد:((چيزهايى از طرف مرزبانى حارثى (به محل سكونت امام زمان (عليه السلام ) ) فرستادم ، در ميان آنها يك عدد دستبند طلا بود، همه آن چيزها قبول شد ولى دستبند به من برگردانده شد و به من دستور دادند كه آن را بشكنم ، آن را شكستم ، ناگهان ديدم در درون آن ، چند مثقال آهن و مس و روى وجود دارد، آنها را از درون دسبتند بيرون آوردم و طلاى خالص را فرستادم ، آنگاه پذيرفته شد)).
3 - ((على بن محمّد)) مى گويد: مالى از جانب مردى از اهل عراق براى حضرت مهدى (عليه السلام ) فرستاده شد، آن را به او برگرداندند، به او گفته شد كه حق پسرعموهايت را كه چهارصد درهم است از اين مال خارج كن (و به آنان بازگردان ) آن مرد عراقى مزرعه اى را در دست داشت كه پسر عموهايش در آن شريك بودند، ولى او آنان را از آن مزرعه جلوگيرى مى كرد، پس دقيقا حساب كرد، ديد به همان مقدارى كه گفته شده يعنى چهارصد درهم ، مال آنان است ، آن را از آن اموال بيرون آورد و به آنان داد و بقيّه را به حضور امام مهدى (عليه السلام ) فرستاد، آنگاه پذيرفته شد.
4 - ((قاسم بن علا)) مى گويد: داراى چند پسر شدم ، براى امام زمان (عليه السلام ) نامه نوشتم و از آن حضرت خواستم كه براى آنان دعا كند، درباره آنان جوابى به دستم نرسيد، همه آنان مردند، وقتى كه (چهارمين پسرم ) حسين به دنيا آمد، براى آن حضرت نامه نوشتم و تقاضاى دعا كردم ، جواب آمد و بحمداللّه او باقى ماند.
5 - ((ابى عبداللّه بن صالح )) مى گويد:((يكى از سالها به بغداد رفتم (از ناحيه مقدّسه ) اجازه خروج خواستم ، به من اجازه ندادند، پس از رفتن كاروان به سوى نهروان 22 روز ديگر در بغداد ماندم ، سپس در روز چهارشنبه به من اجازه خروج داده شد و به من گفته شد در روز چهارشنبه بيرون روم ، من آن روز از بغداد خارج شدم ولى اميد رسيدن به كاروان را نداشتم ، وقتى به نهروان رسيدم ، كاروان را در آنجا يافتم و به آن پيوستم و پس از اندك وقتى كه شترم را علف دادم ، كاروانيان از آنجا حركت كردند و من نيز همراه آنان حركت كردم او (حضرت مهدى (عليه السلام ) ) برايم دعا كرده بود كه سالم به وطن بازگردم ، بحمداللّه بدون هيچ گونه آسيبى به وطن رسيدم )).
6 - ((محمّد بن يوسف )) مى گويد: در پشتم زخم سختى پديدار شده بود، به پزشكها نشان دادم و براى بهبودى آن مال بسيار خرج كردم ، ولى مداواى من هيچ گونه نتيجه نداد، نامه اى براى حضرت مهدى (عليه السلام ) نوشتم و از او تقاضاى دعا كردم ، جواب نامه به من رسيد كه در آن نوشته بود:((اَلْبَسَكَ اللّهُ الْعافِيَةَ وَجَعَلَكَ مَعَنا فِى الدُّنْيا وَالاَّْخِرَةِ)).
((خداوند لباس عافيت به تو بپوشاند و تو را در دنيا و آخرت ، با ما قرار دهد)).
هنوز هفته به آخر نرسيده بود كه زخم به طور كلّى خوب شد و در محل آن همچون كف دستم هيچ گونه اثر زخم نبود، يكى از پزشكها را كه از دوستان ما بود خواستم و محل زخم را به او نشان دادم ، گفت : ما دارويى را براى اين زخم نمى شناسيم ، قطعا شما از جانب خداوند شفا يافته اى .
7 - ((على بن حسين يمانى )) مى گويد: من در بغداد بودم و كاروانى از يمنى ها آماده شدند كه از بغداد (به سوى يمن ) بروند، من نيز مى خواستم با آنان بروم ، نامه اى به ناحيه مقدّسه نوشتم و كسب اجازه نمودم ، جواب آمد با آن كاروان نرو كه نتيجه خوبى ندارد و در كوفه بمان .
كاروان رفت و من در كوفه ماندم ، آن كاروان در مسير راه مورد دستبرد و غارت بنوحنظله واقع شدند و اموالشان را بردند، من بارديگر به وسيله نامه كسب اجازه كردم تا از راه دريا (به يمن ) بروم ، اجازه رفتن به من ندادند، بعدا معلوم شد كه در آن سال ، هيچيك از كشتيها به سلامت به مقصد نرسيده اند و باند غارتگر ((بوارح ))، به آنها هجوم آورده اند و به غارت اموالشان دست زده اند)).
8 - ((على بن الحسين )) مى گويد: من به سامره رفتم و از آنجا به در خانه (حضرت مهدى (عليه السلام ) ) رفتم ، با هيچ كس سخن نگفتم و خود را به هيچ كس نشناساندم ، سپس ‍ به مسجد رفتم و مشغول نماز شدم . ديدم خادمى نزد من آمد و گفت : برخيز، به او گفتم كجا بروم ؟ گفت : به خانه ، گفتم : من كيستم ، مرا مى شناسى ؟ شايد تو را دنبال شخصى ديگر فرستاده اند؟ گفت :((نه ، فقط مرا نزد تو فرستاده اند، و تو ((على بن الحسين )) هستى ، غلامى همراه آن خادم بود، با هم آهسته سخن مى گفتند، من نفهميدم چه مى گويند، تا اينكه آنچه خواستم برايم آوردند، سه روز نزد آن خادم ماندم و سپس كسب اجازه كردم كه از حضرت مهدى (عليه السلام ) ديدار كنم ، به من اجازه داده شد و آن حضرت را شب زيارت كردم .
9 - ((محمّد بن صالح )) مى گويد:((وقتى پدرم از دنيا رفت و كارها به دست من افتاد، پدرم قبضهايى از اموال ((غريم )) يعنى حضرت مهدى (عليه السلام ) (188) برعهده مردم داشت .
در نامه اى به آن حضرت ، جريان را به عرض رساندم ، جواب آمد كه آن مطالبات را از آنها وصول كن ، من از آنان كه قبض داده بودند، مطالبه كردم و همه آنان قرض خود را به من دادند جز يكى از آنان كه قبض بدهكارى او، چهارصد دينار بود، نزد او رفتم و مطالبه چهارصد دينار نمودم ، او امروز و فردا كرد و پسرش به من اهانت نمود و فحش ‍ داد از او به پدرش شكايت كردم ، پدرش گفت : چه شده ؟ چرا مرا رها نمى كنى ؟
او را گرفتم و به وسط خانه اش آوردم ، در اين هنگام پسرش از خانه بيرون رفت و از اهل بغداد استمداد كرد و فرياد مى زد: بياييد اين رافضى قمى ، پدرم را كشت .
جمعيّت بسيارى از اهل بغداد نزد من آمدند، (من ديدم هوا پس است ) سوار بر مركبم شدم و به آنان گفتم : احسن به شما مردم بغداد كه از ظالمى بر ضد غريب مظلومى ، حمايت مى كنيد، من يك مرد سنّى از اهالى همدان هستم و اين شخص مرا به قم نسبت مى دهد و رافضى مى خواند، تا حق و مال مرا پامال كند.
مردم به او هجوم بردند، خواستند به مغازه اش بريزند، من آنان را آرام كردم و بدهكار از من خواهش كرد كه قبض را به او بدهم ، و بدهكاريش را بپردازد و به طلاق زنش ‍ سوگند خورد (189) كه مال مرا در همان وقت بپردازد و پرداخت .
10 - ((على بن محمّد)) از بعضى از اصحاب نقل مى كند كه گفت :((خداوند پسر به من داد، نامه اى به ناحيه مقدّسه نوشتم و اجازه خواستم كه در روز هفتم ، او را ختنه كنم ، جواب آمد اين كار را نكن . آن پسر در روز هفتم يا هشتم مرد، سپس خبر مرگ او را براى حضرت مهدى (عليه السلام ) نوشتم ، جواب آمد: به زودى پسر ديگرى و ديگرى به جاى او به تو داده خواهد شد، نام اوّلى را ((احمد)) و نام دوّمى را ((جعفر)) بگذار، همانگونه كه فرموده بود، داراى دو پسر ديگر شدم .
او مى گويد: عازم حجّ شدم و با مردم خداحافظى كردم ، نامه به حضرت مهدى (عج ) نوشتم و اجازه حركت به سوى مكّه ، خواستم ، جواب آمد:((ما اين مسافرت را براى تو دوست نداريم ، اختيار با خودت هست )).
دلتنگ و محزون بودم و نامه به آن حضرت نوشتم ، طبق دستور شما من مى مانم و مسافرت نمى كنم ، ولى از اينكه در حجّ شركت نمى كنم غمگين هستم ، جواب آمد:((دلتنگ مباش و تو به زودى در سال آينده به حجّ خواهى رفت اِنْ شاءَ اللّهِ)).
وقتى سال آينده فرا رسيد، نامه نوشتم و از آن حضرت كسب اجازه كردم ، جواب آمد:((اجازه داده شد)). براى آن حضرت نوشتم : مى خواهم با:((محمّد بن عبّاس ))همسفر و هم كجاوه شويم و من به ديانت و امانتدارى او اطمينان دارم .
جواب آمد:((اسدى (190) ، همسفر خوبى است اگر نزد تو آمد هيچ كس را بر او ترجيح مده )).
اسدى آمد و با او همسفر شديم و به سوى حجّ رفتيم .
11 - ((حسن بن عيسى عُرَيْضى )) مى گويد: هنگامى كه امام حسن عسكرى (عليه السلام ) وفات كرد، مردى از اهالى مصر، اموالى به مكّه آورد كه از آن صاحب الامر حضرت مهدى (اَرْواحُنا لَهُ الْفِداءِ) بود، در مورد وجود آن حضرت اختلاف شد، بعضى گفتند: امام حسن عسكرى (عليه السلام ) بدون جانشين از دنيا رفت و بعضى گفتند جانشين او جعفر (كذّاب ) برادر اوست و جمعى گفتند: جانشين امام حسن عسكرى (عليه السلام ) فرزند اوست . آنان مردى را كه كُنيه اش ((ابوطالب )) بود به سامرا فرستادند تا در مورد جانشين امام حسن عسكرى (عليه السلام ) بررسى كند و نامه اى نيز همراه داشت ، او به سامرا رفت و نخست با جعفر (كذّاب ) ملاقات نمود و از او خواست تا برهان و نشانه امامتش را بيان كند، جعفر گفت :((من اكنون آماده ارائه برهان نيستم )).
سپس ابوطالب به در خانه صاحب الامر (عج ) رفت و نامه اش را به اصحاب آن حضرت كه ((سفراى او)) خوانده مى شدند داد، جواب آمد:
((خداوند در مورد مصيبت فوت رفيقت (مرد مصرى ) به تو پاداش دهد، او از دنيا رفت ، اموالش را به شخص امينى سپرد و به او وصيّت كرد، آن را هرگونه كه دوست دارد و شايسته است ، به مصرف برساند و جواب نامه را نيز داد و همانگونه كه (در مورد مرگ مرد مصرى و وصيّت او) فرموده بود، بى كم و كاست ، همانطور واقع شده بود)).
12 - ((على بن محمّد)) مى گويد: شخصى از اهالى آبه (آوه محلّى نزديك ساوه ) اجناسى را همراه خود براى صاحب الامر (عليه السلام ) (به سامرا) آورده بود ولى شمشيرى را كه قصد داشت بياورد، فراموش كرده بود و در آبه مانده بود، وقتى كه اجناس را (به سفرا) تحويل داد، جواب كتبى به او رسيد كه :((اجناس رسيد، ولى از آن شمشيرى كه فراموش كردى آن را بياورى چه خبر؟)).
13 - ((محمد بن شاذان نيشابورى )) مى گويد: نزد من از پانصد درهم بيست درهم كمتر، (از مال امام ) جمع شده بود دوست نداشتم كه آن پول را به طور ناقص (كمتر از پانصد درهم ) به آن حضرت برسانم ، بيست درهم از مال خودم را روى آن گذاردم و آن را نزد اسدى (نماينده امام ) فرستادم و چيزى در مورد اين بيست درهم ننوشتم ، جواب آمد كه :((پانصد درهم رسيد كه بيست درهم آن مال خودت است )).
14 - ((حسن بن محمّد اشعرى )) مى گويد: در زمان امام حسن عسكرى (عليه السلام ) از جانب آن حضرت نامه اى آمد، حقوق ((جُنَيد)) قاتل ((فارس بن حاتم بن ماهويه )) (191) و حقوق ابوالحسن و برادرم را بپردازند و پس از آنكه امام حسن عسكرى (عليه السلام ) از دنيا رفت ، از جانب صاحب الامر امام مهدى (عج ) نامه آمد كه حقوق ابى الحسن و رفيقش همچنان داده شود، ولى در مورد جُنيد و حقوقش ، اصلاً چيزى نوشته نشده بود. من غمگين شدم (كه چرا بايد جُنيد كه قاتل يك بدعتگذار است ، از حقوق بى بهره بماند). چندان طول نكشيد خبر آمد كه ((جُنيد)) از دنيا رفت )). (192)
15 - ((عيسى بن نصر)) مى گويد:((على بن زياد صيمرى ، نامه اى براى حضرت مهدى (عج ) نوشت كه از آن حضرت تقاضاى كفن براى خود كرد. جواب نامه آمد:((تو در سال هشتاد نياز به كفن دارى )) او در همان سال هشتاد مرد و (حضرت ) قبل از مرگ او برايش كفن فرستاد)).
16 - ((محمد بن هارون بن عمران همدانى )) مى گويد:((ناحيه مقدّسه امام مهدى ( عليه السلام ) پانصد دينار از من طلب داشت ، قادر به اداى بدهكاريم نبودم ، با خود گفتم : چند مغازه دارم ، آنها را به 530 دينار مى خرند، همين مغازه ها را به مبلغ پانصد دينار به ناحيه مقدّسه واگذار مى كنم ، همين كار را كردم ولى به هيچ كس نگفتم )).
اندكى بعد، نامه اى (از طرف حضرت مهدى (عليه السلام ) ) به ((محمّد بن جعفر)) رسيد كه :((مغازه ها را از محمّد بن هارون به جاى پانصد دينار كه از او طلب داريم ، تحويل بگير)).
17 - ((على بن محمد)) مى گويد: از ناحيه مقدسه دستور آمد كه :((شيعيان (ساكن كاظمين و كربلا به خاطر تقيّه ) به زيارت كاظمين و كربلا نروند)).
چند ماه از اين جريان گذشت ، وزير (صالح دستگاه بنى عبّاس ) باقطانى را طلبيد و به او گفت :((به فرزندان فرات و برس (يعنى به شيعيان سرزمين فرات و روستاى برس كه در بين كوفه و حلّه قرار گرفته ) بگو به زيارت قبرستان قريش (كاظمين ) نروند كه خليفه عباسى دستور داده زايران را تعقيب و دستگير كنند)).
روايات به اين مضمون ، بسيار است و در كتبى كه پيرامون حضرت قائم آل محمّد( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نوشته شده ، ضبط گرديده است ، ذكر همه آنها در اينجا به طول مى انجامد و همين مقدار كه ذكر شد بحمداللّه كفايت مى كند.
علائم ظهور حضرت مهدى (ع )
در اينجا به ذكر قسمتى از نشانه هاى ظهور حضرت قائم آل محمد (اَرْواحُنا فَداه ) مى پردازيم كه پيش از ظهور آن حضرت رخ مى دهد:
1 - خروج سفيانى (سفيانى ، يكى از طاغوتهاى مقدّس مآب از نسل ابوسفيان است و در شام به دست سپاه حضرت مهدى (عليه السلام ) شكست خورده و كشته مى شود). (193)
2 - كشته شدن سيّدِ حسنى (جوان خوش صورت از آل امام حسن (عليه السلام ) با سپاهش به حمايت از امام زمان (عليه السلام ) برمى خيزد و سرانجام ، به شهادت مى رسد). (194)
3 - اختلاف بنى عبّاس در رياست دنيا.
4 - گرفتن خورشيد در نيمه ماه رمضان .
5 - گرفتن ماه در آخر آن ماه ، برخلاف عادت (و نظم فلكى ).
6 - فرو رفتن زمين بيداء (زمين بين مكّه و مدينه ).
7 - فرو رفتن زمين در نقطه اى از مشرق و مغرب .
8 - توقّف خورشيد، هنگام اوّل ظهر تا وسط وقت عصر.
9 - طلوع خورشيد از مغرب .
10 - كشتن ((نفس زكيّه )) در پشت كوفه همراه هفتاد نفر از نيكان .
11 - سر بريدن يك مرد هاشمى بين حجرالا سود و مقام ابراهيم (عليه السلام ) .
12 - ويران شدن ديوار مسجد كوفه .
13 - به اهتزاز درآمدن پرچمهاى سياه از جانب خراسان .
14 - خروج يمانى (يمانى از مردان نيك و طرفدار امام زمان (عليه السلام ) است ) كه به حمايت از آن حضرت ، با سپاه خود برمى خيزد. (195)
15 - ظهور مغربى در مصر و حكومت او بر مردم شام .
16 - فرود تركها به جزيره .
17 - ورود روميان به رمله .
18 - طلوع ستاره درخشان در سمت مشرق كه همچون ماه مى درخشد سپس دو جانب آن خم گردد كه نزديك شود كه آن دو جانب به همديگر متّصل شوند.
19 - پديد آمدن سرخى در آسمان كه در فضا پراكنده گردد.
20 - آتشى در طول مشرق ، آشكار شود و سه روز يا هفت روز در آسمانى باقى بماند.
21 - پاره نمودن عرب اسارت خود را و حكومت عرب بر شهرها و كشورها.
22 - بيرون رفتن عرب از تحت نفوذ سلطان عجم .
23 - كشتن امير مصر، توسّط مردم مصر.
24 - خراب شدن شام .
25 - اختلاف سه پرچم در شام (كشمكش سه گروه ).
26 - ورود دو پرچم قيس و عرب به كشور مصر.
27 - به اهتزاز درآمدن پرچمهاى قبيله ((كنده )) در خراسان .
28 - آمدن اسبهايى از جانب مغرب ، تا اينكه در كنار حيره (نزديك كوفه ) بسته شوند.
29 - برافراشته شدن پرچمهاى سياه از جانب مشرق به سوى حيره .
30 - طغيان آب فرات ، به طورى كه سرازير كوچه هاى كوفه گردد.
31 - خروج شصت دروغگو كه همه آنان ادّعاى نبوت مى كنند.
32 - خروج دوازده نفر از نژاد ابوطالب (عليه السلام ) كه همه آنان ادّعاى امامت براى خود دارند.
33 - سوزاندن مردى بلند مقام از شيعيان بنى عبّاس بين سرزمين جلولاء (واقع در هفت فرسخى خانقين ) و سرزمين خانقين .
34 - بستن پلى نزديك محله كرخ بغداد.
35 - برخاستن باد سياهى در بغداد، در آغاز روز.
36 - زلزله شديد در بغداد.
37 - فرو رفتن بيشتر شهر بغداد در زمين بر اثر زلزله .
38 - ترس عمومى كه عراق و بغداد را فراگيرد.
39 - مرگهاى سريع و عمومى در بغداد.
40 - كم شدن اموال و انسانها و محصول كشاورزى .
41 - پيدايش ملخ در فصل خود و در غير فصل خود تا آنجا كه زراعتها و غلاّت را از بين ببرد.
42 - كم شدن غلاّت و محصولات گياهى .
43 - اختلاف و كشمكش در ميان دو صنف از عجم و خونريزى بسيار بين آنان .
44 - بيرون آمدن بردگان از زير فرمان اربابان و كشتن اربابان .
45 - مسخ شدن جمعى از بدعتگذاران ، به صورت ميمون و خوك .
46 - پيروزى بردگان بر شهرهاى اربابان .
47 - نداى (غيرعادى ) از آسمان بر همه جهان به طورى كه هركسى در هر زبانى باشد آن ندا را به زبان خودش مى شنود.
48 - پيدايش صورت و سينه انسان در قرص خورشيد.
49 - مردگانى زنده از قبرها بيرون آيند و به دنيا بازگردند و به ديد و بازديد با همديگر بپردازند.
50 - در پايان همه ، 24 بار، باران پى در پى مى آيد و زمين خشك را پس از مرگش ، زنده و سبز و خرّم مى كند و به دنبال آن بركتهاى زمين بروز مى نمايد و در دسترس قرار مى گيرد. (196)
و بعد از اين حوادث ، هرگونه بلا و ناراحتى و گرفتارى معتقدين به حق از شيعيان حضرت مهدى (عليه السلام ) برطرف مى گردد، در اين هنگام آنها آگاه شوند كه امام عصر (عَجَّلَ اللّه تعالى فَرَجَه الشّريف ) در مكّه ظهور كرده است براى يارى او به سوى مكّه رهسپار شوند، چنانكه روايات ، بيانگر اين مطلب است .
اين نشانه هايى كه ذكر شد، پاره اى از آنها حتمى است و پاره اى مشروط به شرايطى است و خداوند داناتر است كه چه خواهد شد و ما آنچه را نقل كرديم ، از كتب از حديث و روايات ، گرفته شده ، از خداى بزرگ كمك مى جوييم و از درگاه او توفيق سعادت مى خواهيم .
نام كتاب : نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)

مؤ لف : نابغه و فقيه بزرگ ، علامه حلّى

ترجمه : محمد محمدى اشتهاردى

[ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ] [ 22:21 ] [ مریم ]

گذرى بر زندگى امام يازدهم حضرت حسن عسكرى (ع )

بعد از امام هادى (عليه السلام ) مقام امامت به فرزندش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) رسيد؛ زيرا خصال و ويژگيهاى امامت در وجود او جمع بود و در خصايص ‍ مقام مقدس امامت ، از همه مردم زمان خودش برترى داشت او در علم ، زهد، كمال عقل ، عصمت ، شجاعت ، كرم و اعمال بسيار كه انسان را به پيشگاه خدا نزديك مى كند، سرآمد همه اهل زمان خود بود. از سوى ديگر پدر بزرگوارش امام هادى (عليه السلام ) با تصريح و اشاره ، جانشينى و امامت آن حضرت را بيان نمود.
امام حسن عسكرى (عليه السلام ) در (هشتم ) ماه ربيع الاخر سال 232 هجرى ، در مدينه چشم به اين جهان گشود و روز جمعه هشتم ربيع الاوّل سال 260 در سن 28 سالگى در سامرّا از دنيا رفت و در خانه اش در سامرا كنار قبر پدرش ، به خاك سپرده شد مادرش اُمّولد بود و ((حديثه )) نام داشت و مدّت خلافت و امامت امام حسن عسكرى (عليه السلام ) شش سال بود.
نمونه هايى از دلايل امامت امام حسن عسكرى (ع )
1 - ((يحيى بن يسار عنبرى )) مى گويد: ابوالحسن امام هادى (عليه السلام ) چهار ماه قبل از وفات خود به (امامت ) پسرش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) وصيّت كرد، من و عدّه اى از دوستان را بر آن وصيّت به گواهى گرفت .
2 - ((على بن عمر نوفلى )) مى گويد: در محضر امام هادى (عليه السلام ) در صحن خانه اش بودم ، پسرش ((محمّد)) در كنار ما عبور كرد، به امام هادى (عليه السلام ) عرض ‍ كردم : فدايت گردم ! اين آقا (يعنى محمّد) بعد از شما امام و صاحب ماست ؟
در پاسخ فرمود:((لا، صاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِى الْحَسَنُ؛ نه ، بلكه امام و صاحب شما بعد از من ، حسن (عليه السلام ) است )).
3 - ((على بن مهزيار)) مى گويد: به امام هادى (عليه السلام ) عرض كردم : پناه مى برم به خدا! اگر براى شما اتّفاقى (يعنى مرگ ) رخ دهد ما به چه كسى رجوع كنيم (و او را امام خود قرار دهيم ؟).
در پاسخ فرمود:((عَهْدِى اِلَى الاَْكْبَرِ مِنْ وُلْدِى يَعْنِى الْحَسَن (عليه السلام )؛ عهد (امامت ) من به بزرگترين فرزندان من يعنى حسن (عليه السلام ) است )).
4 - معرّفى امام حسن عسكرى (عليه السلام ) در مجلس سوگوارى امام جواد (عليه السلام ) : جماعتى از بنى هاشم كه يكى از آنان ((حسن بن حسين افطس )) بود. هنگام وفات امام جواد (عليه السلام ) در خانه امام هادى (عليه السلام ) اجتماع كرده بودند و براى امام هادى (عليه السلام ) در صحن خانه فرشى در زمين گسترده بودند و مردم در محضرش نشسته بودند، گفتند: تخمين زديم كه از آل ابوطالب و بنى عبّاس و قريش ‍ 150 نفر مرد بودند غير از غلامان و ساير مردم . ناگاه امام هادى (عليه السلام ) به حسن بن على (امام حسن عسكرى ) نگاه كرد كه گريبان چاك كرده و در سمت راست آن حضرت ايستاده و ما او را نمى شناختيم پس از ساعتى كه حسن عسكرى (عليه السلام ) ايستاده بود امام هادى (عليه السلام ) به او روكرد و فرمود:
((پسر جان ! شكر خدا را در وجود خودت تازه كن كه خداوند موضوع تازه اى در مورد تو فرموده است )).
حسن عسكرى (عليه السلام ) گريه كرد و كلمه استرجاع به زبان آورد و گفت :
((اَلْحَمْدُللّهِِ رَبِّالْعالَمِينَوَاِيّاهُ اَسْئَلُ تَمامَ نِعَمِهِ عَلَيْنا وَاِنّاللّهِِ وِانّا اِلَيْهِراجِعُون )).
((حمد و سپاس خداوندى را كه پروردگار جهانيان است و تنها از درگاه او تكميل نعمتش ‍ را بر ما مساءلت مى نمايم و همه ما از آن خدا هستيم و همه ما به سوى او باز مى گرديم )).
ما سؤ ال كرديم : اين جوان كيست ؟.
گفتند: اين شخص ، حسن بن على (عليه السلام ) فرزند او يعنى فرزند امام هادى (عليه السلام ) است ، به نظر ما مى آمد كه حضرت حسن عسكرى (عليه السلام ) در آن وقت ، بيست سال يا در اين حدود، سال دارد، در آن وقت او را شناختيم . و دانستيم كه امام هادى (عليه السلام ) با امامت و قائم مقامى او بعد از خودش اشاره نمود.
نشانه اى از امامت امام حسن عسكرى (ع )
((ابوهاشم جعفرى )) مى گويد: از تنگى و فشار زندان و دشوارى كُند و زنجير (كه در زندانهاى بنى عبّاس مبتلا بودم ) به امام حسن عسكرى (عليه السلام ) شكايت كردم ، در نامه اى براى من نوشت :
((تو همين امروز ظهر، نماز ظهر را در خانه خودت مى خوانى )).
همانگونه كه فرموده بود، هنگام ظهر مرا از زندان آزاد كردند و نماز ظهر را در منزل خودم خواندم و من از نظر مخارج زندگى در فشار و تنگدستى بسر مى بردم و مى خواستم در نامه اى كه براى آن حضرت نوشتم ، از او بخواهم كه كمك مالى كند ولى شرم كردم آن را بنويسم لذا به خانه ام رفتم ، آن حضرت صد دينار براى من فرستاد و به من نوشت :
((هرگاه نياز پيدا كردى شرم و ملاحظه نكن ، آن را از ما بخواه كه به خواست خدا، آنچه بخواهى به تو خواهد رسيد)).
و روايات در اين راستا، بسيار است كه براى رعايت اختصار به همين مقدار بسنده مى شود.
ساير خصوصيّات آخر عمر امام حسن عسكرى (عليه السلام )
حضرت ابومحمّد امام حسن عسكرى (عليه السلام ) در اوّل ماه ربيع الاوّل سال 260 هجرى ، بيمار شد و در روز جمعه هشتم همين ماه در همين سال ، وفات يافت ، او هنگام وفات ، 28 سال داشت و جسد مطهّر او را در ((سامرا)) در خانه خود كنار قبر پدر بزرگوارش ، به خاك سپردند.
پسرش حضرت مهدى منتظر (اَرْواحُنا لَهُ الفِداءِ) را كه اميد جهانيان براى تشكيل حكومت حقّ جهانى است ، بجاى گذارد.
فرزند امام حسن عسكرى (ع )
ولادت حضرت مهدى (عج ) در پنهانى انجام شد و وجود چنين پسرى را مخفى نمودند؛ زيرا خفقان و سانسور شديد حكومت طاغوتيان عبّاسى ، همه جا را فراگرفته بود و سلطان زمان در جستجوى آن حضرت بود و براى آگاهى از وضع او، بسيار تلاش ‍ مى نمود و بخصوص در مذهب شيعه دوازده امامى ، آمدن او شايع شده بود و همگان مى دانستند كه شيعيان در انتظار آمدن او بسر مى برند، بر همين اساس ، امام حسن عسكرى (عليه السلام ) در زمان حياتش ، آن فرزندش را آشكار نكرد و بيشتر مردم بعد از وفات آن حضرت نمى دانستند كه او چنين پسرى دارد.
برادر امام حسن عسكرى (عليه السلام ) كه ((جعفر)) نام داشت (و بر اثر انحراف و دروغگويى ، به ((جعفر كذّاب )) معروف گرديد) ارث آن حضرت را تصاحب كرد و در زندانى كردن كنيزهاى آن حضرت و آزار رساندن به همسران آن حضرت كوشش كرد و به اصحاب امام حسن عسكرى (عليه السلام ) كه يقين به وجود پسر آن حضرت و اعتقاد به امامت او داشتند و در انتظار او بسر مى بردند، ناسزا مى گفت و از آنان بدگويى مى كرد و دشمنى با آنان آغاز كرد و آنچنان آنان را ترساند كه همه آنان را پراكنده نمود (با توجّه به اينكه جعفر كذّاب با حكومت عبّاسيان همدست شده بود) خلاصه اينكه : او نسبت به بازماندگان امام حسن عسكرى (عليه السلام ) شرايط بسيار سختى را پديد آورد، او باعث شد كه آنان را زندانى كردند و به كُند و زنجير كشيدند و تهديد، تحقير و توهين نمودند وانواع آزارها به آنان رساندند، ولى سلطان زمان (معتمد يازدهمين خليفه عبّاسى ) با همه كوششهايش ، به آن پسر بزرگوار (حضرت مهدى (عليه السلام ) ) دست نيافت .
و در ظاهر، جعفر (كذّاب ) اموال امام حسن عسكرى (عليه السلام ) را براى خود برداشت و در ميان شيعيان امام حسن (عليه السلام ) كوشش بسيار كرد تا او را به عنوان امام دوازدهم به جاى برادرش بپذيرند ولى هيچيك از شيعيان ، دعوت او را نپذيرفتند، حتّى در اين گمراهى ، از سلطان زمان كمك خواست و اموال بسيار در اين را خرج كرد و به هرجا كه گمان مى برد كه مى تواند از آن استفاده كند، دست انداخت ، ولى نتيجه نگرفت و نقشه هايش نقش برآب گرديد.
براى جعفر در اين رابطه در تاريخ ، داستانها، روايات و مطالب بسيار، وجود دارد كه براى رعايت اختصار در اين كتاب مختصر از ذكر آنها خوددارى شد، آن داستانها نزد شيعه دوازده امامى و آگاهان به تاريخ ، معروف مى باشد.
نام كتاب : نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)

مؤ لف : نابغه و فقيه بزرگ ، علامه حلّى

ترجمه : محمد محمدى اشتهاردى
[ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ] [ 22:20 ] [ مریم ]

گذرى بر زندگى امام نهم حضرت محمّد تقى (ع )
امام جواد (عليه السلام ) پس از پدر، به مقام امامت رسيد، امام جواد (عليه السلام ) در ماه رمضان (170) سال 195 هجرى در مدينه ، چشم به جهان گشود و در ماه ذيقعده (آخر ماه ) سال 220 هجرى در سن 25 سالگى از دنيا رفت .
مدّت خلافت آن بزرگوار به جاى پدرش و مدّت امامتش بعد از پدرش ، هفده سال بود.
مادرش اُمّ ولد بود و ((سبيكه )) نام داشت و از اهالى ((نوبه )) بود.
نمونه هايى از دلايل امامت امام جواد (ع )
روايات بسيارى بيانگر تصريح يا اشاره امام رضا (عليه السلام ) بر امامت فرزندش امام جواد (عليه السلام ) است از جمله راويان بزرگى كه به نقل اينگونه روايات پرداخته اند عبارتند از:
1 - على بن جعفر (فرزند امام صادق (عليه السلام ) و) عموى حضرت رضا( عليه السلام ) .
2 - صفوان بن يحيى .
3 - معمّر بن خلاّد.
4 - حسن بن جهم .
و جماعت ديگرى كه به خاطر رعايت اختصار، از ذكر آنان خوددارى شد، اينك به چند نمونه از اين روايات توجّه كنيد:
1 - ((على بن جعفر)) در ضمن گفتارى به حسن بن حسين بن على بن حسين فرمود:
((خداوند حضرت رضا (عليه السلام ) را در آن هنگام كه برادرها و عموهايش به او ستم كردند، يارى فرمود)) و پس از ذكر مطالبى ، على بن جعفر مى گويد: من برخاستم و دست ابوجعفر محمد بن على (يعنى امام جواد (عليه السلام ) ) را گرفتم و گفتم :
((گواهى مى دهم كه تو در پيشگاه خدا، امام هستى )). امام رضا (عليه السلام ) گريه كرد و سپس (به من ) فرمود: اى عمو! آيا از پدرم نشنيدى كه مى فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((بِاءَبِى ابْنُ خِيَرَةِ الاِْماءِ النَّوْبِيَّة ...؛ پدرم به فداى پسر بهترين كنيزان از اهل نوبه . (171) پاك سرشتى از فرزندان او (حضرت قائم ) است ؛ آواره (بيابانها) و طالب خون پدر و جدّش ، پنهان شده از نظرها (كه مدّت غيبتش آن قدر طولانى است ) كه در مورد او گفته مى شود از دنيا رفته ، يا هلاك شده ؟ يا به كدام بيابان و درّه اى رفته و ناپديد شده است )).
گفتم : فدايت گردم ! راست مى گويى .
2 - ((صفوان بن يحيى )) مى گويد: به حضرت رضا (عليه السلام ) عرض كردم : قبل از آنكه خداوند ابوجعفر (امام جواد (عليه السلام ) ) را به شما ببخشد، از تو مى پرسيدم (كه امام بعد از شما كيست ؟)؛ در پاسخ مى فرمودى :((اگر) خداوند به من پسرى عطا كند (او امام شماست ))، اينك خداوند آن پسر را به شما عنايت فرموده و چشمهاى ما را به وجود او روشن فرموده است ، خدا آن روز را نياورد كه ما با جاى خالى تو مواجه شويم و اگر چنين روزى (يعنى درگذشت شما) پيش آمد، ما به چه كسى مراجعه كنيم ؟ (و او را امام خود قرار دهيم ؟).
حضرت رضا (عليه السلام ) با دست اشاره به ابوجعفر (امام جواد (عليه السلام ) ) كرد كه در آن هنگام پيش رويش ايستاده بود.
عرض كردم :((فدايت شوم ! اين پسر، كودكى است كه سه سال دارد؟!)).
فرمود:((سنّ كم او به امامت او آسيب نمى رساند، عيسى (عليه السلام ) قيام به حجّت (پيامبرى ) كرد با اينكه كمتر از سه سال داشت )). (172)
3 - ((معمّر بن خلاّد)) مى گويد: در محضر حضرت رضا (عليه السلام ) بودم ، سخنى از آن حضرت (در راستاى امامت ) شنيدم ، آنگاه فرمود:((شما چه نيازى (به امام ) داريد (و چه كمبودى احساس مى كنيد؟) اين ابوجعفر (اشاره به امام جواد) است كه او را جانشين خودم كردم و مقام خود را به او سپردم ، ما از خاندانى هستيم كه كودكانمان (خصايص ‍ امامت ) را از بزرگانمان ، ارث مى برند، همچون يكديگر (يعنى همانگونه كه بزرگسالانمان خصايص امامت را ارث مى بردند) بدون هيچ گونه تفاوت )).
4 - ((حسن بن جهم )) مى گويد: در محضر امام رضا (عليه السلام ) نشسته بودم ، پسرش ‍ ابوجعفر (امام جواد (عليه السلام ) ) را خواست او كودك بود آمد، امام رضا (عليه السلام ) او را در كنار من نشانيد و به من فرمود:((پيراهن او را بيرون بياور))، من پيراهن (حضرت جواد را) از تنش بيرون آوردم ، امام رضا (عليه السلام ) فرمود: با دقت بين دو شانه او (جواد (عليه السلام ) ) را ببين ، من نگاه كردم ، ناگهان چشمم به چيزى شبيه مهر در يكى از شانه هايش افتاد كه آن در گوشت فرو رفته بود. آنگاه حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود:((اين مهر را مى بينى ؟ نظير همين ، در شانه پدرم وجود داشت )).
يك نمونه ديگر
(قبلاً بايد توجّه داشت كه ماءمون عبّاسى ، شيفته جمال و كمال امام جواد (عليه السلام ) شد و دخترش اُمّ الفضل را به همسرى او درآورد و بعد، آن حضرت را با احترام ، همراه اُمّالفضل ، از بغداد به سوى مدينه روانه كرد) بسيارى از مورّخين نقل كرده اند:
وقتى كه امام جواد (عليه السلام ) همراه اُمّالفضل دختر ماءمون (كه همسرش بود) از بغداد به سوى مدينه حركت كردند، در مسير خود به خيابان ((باب الكوفه )) رسيدند و همراه آن حضرت ، جمعيّتى بودند كه او را بدرقه مى كردند، هنگام غروب آفتاب به ((دارالمسيّب )) رسيد، در آنجا فرود آمد و براى نماز به مسجد رفت ، در صحن مسجد، درخت سدرى بود كه هنوز ميوه نداده بود، ظرف آب طلبيد و در كنار آن درخت وضو گرفت (كه آب وضويش به پاى درخت مى ريخت ) و بعد برخاست و نماز مغرب را با مردم خواند و در ركعت اوّل بعد از حمد، سوره ((نصر)) را خواند و در ركعت دوّم بعد از حمد، سوره ((توحيد)) را خواند، سپس قنوت بجا آورد و نماز را به آخر رساند، بعد از نماز اندكى نشست و ذكر خدا گفت و سپس بى آنكه تعقيب نماز را بخواند برخاست و چهار ركعت نماز نافله مغرب را خواند و سپس دو سجده شكر بجا آورد، سپس از مسجد بيرون آمد، وقتى كه به آن درخت سدر رسيد (173) ، مردم ديدند آن درخت داراى ميوه هاى زيبا شده و از اين كرامت تعجّب كردند و از آن ميوه ها خوردند و ديدند شيرين و بدون هسته است .
آنگاه با امام جواد (عليه السلام ) خداحافظى كردند، آن حضرت همان وقت به سوى مدينه رفت و همچنان در مدينه ماند تا آن هنگام كه معتصم (هشتمين خليفه عبّاسى ) پس ‍ از ماءمون روى كار آمد و آن حضرت را در آغاز سال 220 هجرى به سوى بغداد فراخواند و آن بزرگوار ناگزير به بغداد آمد و در آنجا بود تا در آخر ماه ذيقعده همان سال 220 از دنيا رفت و بدن مطهّرش را در پشت سر جدّش امام موسى بن جعفر( عليه السلام ) (در قبرستان قريش واقع در كاظمين نزديك بغداد) به خاك سپردند.
پايان عمر امام جواد (ع )
چنانكه گفتيم امام جواد (عليه السلام ) در مدينه متولّد شد و در بغداد از دنيا رفت و معتصم عبّاسى او را از مدينه به بغداد جلب كرد، آن حضرت دو شب مانده به آخر محرّم سال 220 هجرى ، وارد بغداد شد و در ماه ذيقعده همان سال در بغداد (پس از ده ماه تحت نظر حكومت عبّاسيان ) جان به جان آفرين تسليم كرد.
بعضى گفته اند: آن حضرت را مسموم كردند، ولى اين قول نزد مصنّف كتاب الارشاد (شيخ مفيد) ثابت نشده است ؛ زيرا روايتى كه بر آن گواهى دهد، به نظر ايشان نرسيده است . (174)
جسد مطهّر آن حضرت را در قبرستان قريش ، پشت سر مرقد جدّش امام كاظم ( عليه السلام ) به خاك سپردند.
او هنگام شهادت 25 سال و چهار ماه داشت و با القاب ((منتجب و مرتضى )) ياد مى شد.
فرزندان امام جواد (ع )
امام جواد (عليه السلام ) داراى چهار فرزند پسر و دختر بود:
1 - امام محمّد بن على (عليه السلام ) .
2 - موسى .
3 - فاطمه .
4 - امامه .
و امام جواد (عليه السلام ) اولاد ذكورى غير از نامبردگان نداشت .
نام كتاب : نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)

مؤ لف : نابغه و فقيه بزرگ ، علامه حلّى

ترجمه : محمد محمدى اشتهاردى

[ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ] [ 22:19 ] [ مریم ]

گذرى بر زندگى امام دهم حضرت هادى (ع )
مقام امامت ، بعد از امام جواد (عليه السلام ) به پسرش ابوالحسن ، امام على بن محمّد (عليه السلام ) رسيد؛ زيرا همه خصلتهاى امامت در او جمع بود و وجودش سرشار از فضايل و مناقب بود و هيچ كس جز او نبود كه مقام پدرش به او ارث برسد، به علاوه پدرش امام جواد (عليه السلام ) با تصريح و با اشاره ، امامت و جانشينى آن حضرت را بعد از خودش بيان فرمود.
امام هادى (عليه السلام ) در روستايى به نام ((صريّا)) نزديك مدينه در نيمه ماه ذيحجّه سال 213 هجرى ، چشم به اين جهان گشود و در ((سامرّا)) در ماه رجب (سوّم ماه ) در سال 254 هجرى در حالى كه 41 سال و چند ماه از عمرش مى گذشت ، به شهادت رسيد.
متوكّل (دهمين خليفه عبّاسى ) آن حضرت را به وسيله ((يحيى بن هرثمة بن اعين )) از مدينه به شهر((سامرا))احضاركردوآن حضرت در سامرا سكونت نمود تا به شهادت رسيد.
مدّت امامت آن حضرت 33سال بود.مادرش اُمّ ولد بود و ((سَمانه )) نام داشت .
دو نمونه از فضايل و دلايل امامت امام هادى (ع )
1 - ((اسماعيل بن مهران )) مى گويد: هنگامى كه بار اوّل ، امام جواد (عليه السلام ) از مدينه به سوى بغداد مى رفت ، هنگام خروج ، به او عرض كردم : فدايت گردم ! من در مورد اين سفر تو ترسان و نگرانم ، امر امامت بعد از تو از آن كيست ؟
آن حضرت خندان به من توجّه كرد و فرمود:((آنكه تو گمان كرده اى (شهادت ) در اين سال رخ نمى دهد)).
هنگامى كه معتصم عباسى (هشتمين طاغوت عباسى ) آن حضرت را از مدينه به بغداد طلبيد، هنگام خروج آن حضرت از مدينه به حضورش شتافتم و عرض كردم : فدايت گردم ! تو مى روى ، بعد از تو به چه كسى مراجعه كنيم ؟ (امام بعد از تو كيست ؟) آن بزرگوار گريه كرد به طورى كه محاسنش از اشك چشمش تر شد، سپس به من رو كرد و فرمود: در اين سفر، نگرانى و خطر وجود دارد ((اَلاَْمْرُ مِنْ بَعْدِى اِلى ابْنِى عَلِي ؛ مقام امامت بعد از من با پسرم على (امام هادى (عليه السلام )) است )).
2 - ((خيرانى )) مى گويد پدرم مى گفت : من ملازم و خدمتكار خانه امام جواد (عليه السلام ) بودم كه آن حضرت مرا بر آن گماشته بود، احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى (از شيعيان ) هرشب هنگام سحر نزد من مى آمد تا حال امام جواد (عليه السلام ) را كه بيمار و بسترى بود. بپرسد و گاهى ((خادم مخصوص )) حضرت جواد (عليه السلام ) كه بين او و (پدر) خيرانى رابطه برقرار بود و پيام (خصوصى ) امام جواد (عليه السلام ) را براى او مى آوردو پيام او را نزد امام جواد (عليه السلام ) مى برد، نزد (پدر) خيرانى مى آمد، احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى بلند مى شد و مى رفت و آن خادم مخصوص ، با (پدر) خيرانى خلوت مى كرد (و بين آنان به طور خصوصى ، سخنانى ردّ و بدل مى شد).
(پدر) خيرانى مى گويد: يك شب آن ((خادم مخصوص )) از حضور امام جواد (عليه السلام ) بيرون آمد و احمد بن محمد بن عيسى (طبق معمول ) برخاست و چندقدم رفت و خادم مخصوص با من خلوت كرد و با من همسخن شد، احمد كمى بازگشت و نزديك ما ايستاد به طورى كه سخن ما را مى شنيد، خادم مخصوص به من گفت آقايت (امام جواد) سلام مى رساند و مى فرمايد:
((اِنِّى ماضٍ وَالاَْمْرُ صائِرٌ اِلَى ابْنِى عَلِىٍّ ...؛ من از دنيا مى روم و امر امامت به فرزندم على انتقال مى يابد و او بعد از من ، همان حق را بر شما دارد كه من بعد از پدرم ، آن حق را بر شما داشتم )).
سپس خادم مخصوص رفت و احمد بن محمّد اشعرى ، نزد من آمد و گفت : خادم مخصوص به تو چه گفت ؟
گفتم : خير است .
گفت :((آنچه را به تو گفت ، من شنيدم )) و شنيده خود را براى من بازگو كرد.
به احمد گفتم : خداوند اين كارى كه انجام دادى (سخن مخفى ما را شنيدى ) بر تو حرام كرده و فرموده است :(وَلا تَجَسَّسُوا ...)؛ ((تجسّس نكنيد)). (175)
اينك كه (مرتكب حرام شدى و) سخن (مخفى خادم مخصوص ) را شنيدى ، آن را براى گواهى دادن در خاطره ات نگهدار، شايد ما روزى احتياج به اين گواهى پيدا كرديم و حتما از فاش ساختن آن بپرهيز تا وقتش فرا رسد.
(پدر) خيرانى در ادامه سخن مى گويد: وقتى كه صبح شد، آنچه را خادم مخصوص به من گفته بود (در مورد امامت حضرت هادى ) در ده نسخه نوشتم و آنها را مهر كردم و به ده نفر از بزرگان اصحاب و شيعيان دادم و به آنان گفتم :((اگر قبل از آنكه اين نسخه ها را از شما بخواهم ، مرگ به سراغم آمد، شما آنها را باز كنيد و بخوانيد و مطابق آن عمل نماييد)).
هنگامى كه امام جواد (عليه السلام ) از دنيا رفت ، از خانه ام بيرون نيامدم تا اينكه مطّلع شدم كه بزرگان شيعه در منزل ((محمّد بن فرج )) به گرد هم آمده اند و درباره مساءله امامت گفتگو مى كنند و محمّد بن فرج براى من نامه اى نوشت و در آن نامه مرا از اجتماع بزرگان شيعه در نزدش آگاه كرده و يادآورى كرده بود كه اگر خطر فاش شدن در كار نبود، با هم نزد تو مى آمديم و دوست دارم كه سوار بر مركب شوى و خود را به من برسانى .
(پ -در) خيرانى مى گويد: سوار بر مركب شدم و خود را به خانه ((محمّد بن فرج )) رساندم ، ديدم بزرگان شيعه در نزد او اجتماع كرده اند، درباره امامت (امام هادى ) با آنان گفتگو كردم ، ديدم اكثر آنان در اين باره در شك و ترديد هستند، به آن ده نفر كه نسخه ها را به آنان داده بودم و در مجلس حاضر بودند، گفتم : آن نسخه ها را بيرون بياوريد.
نسخه ها را بيرون آوردند. گفتم : همين مطلبى را كه در اين نسخه ها نوشته شده ، من به آن ماءمور هستم (176) (و گواهى مى دهم ).
بعضى از حاضران گفتند: ما مايل بوديم گواه ديگرى با تو وجود داشت تا گواهى تو را تاءكيد و محكمتر مى كرد.
به آنان گفتم : خداوند، خواسته شما را برآورده كرده ، اين ابوجعفر اشعرى (احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى ) است كه در اينجا حاضر است گواهى مى دهد كه اين سخن مذكور در نسخه ها را (از خادم مخصوص ) شنيده است .
حاضران ، متوجّه احمد اشعرى شدند، از او خواستند گواهى دهد، ولى از گواهى دادن امتناع نمود.
(پدر) خيرانى در ادامه سخن مى گويد: من احمد اشعرى را به ((مباهله )) (177) دعوت كردم ، او از شركت در مباهله ترسيد و گواهى داد كه آن سخن را شنيده است و گفت : من گواهى مى دهم ، ولى مى خواستم اين افتخار به يك فرد عرب برسد نه به من كه از عجم هستم ، اما چون پاى مباهله به پيش آمد، ديگر راهى براى كتمان گواهى نمانده است ، آنگاه همه حاضران در آن مجلس به امامت حضرت هادى (عليه السلام ) اعتقاد پيدا كردند و رفتند. (178)
روايات در اين خصوص جدّا بسيار است و ذكر آنها در اين كتاب - كه بنايش بر اختصار است - به طول مى انجامد.
و اينكه : همه شيعيان بر امامت امام هادى (عليه السلام ) اتفاق راءى دارند و در آن عصر، كسى در برابر او ادّعاى امامت نكرد تا موضوع امامت را در دست انداز شبهه قرار دهد، ما را از نقل نصوص ديگر به طور مشروح در مورد امامت آن حضرت ، بى نياز مى سازد.
نمونه اى از معجزات امام هادى (ع )
((خيران اسباطى )) مى گويد: در مدينه به حضور امام هادى (عليه السلام ) رفتم ، به من فرمود: از واثق (نهمين خليفه عبّاسى ) چه خبر؟
گفتم : او به سلامت است و من نزديكترين شخصى هستم كه با او ديدار كرده و ده روز بيشتر نيست از او جدا شده ام .
امام هادى (عليه السلام ) فرمود:((مردم مدينه مى گويند او مرده است )).
عرض كردم : ديدار من با واثق از همه نزديكتر بوده است .
فرمود:((مردم مدينه مى گويند او مرده است )).
وقتى كه ديدم امام هادى (عليه السلام ) باز از مردم مدينه سخن گفت ، دريافتم كه منظور، خودش مى باشد.
سپس فرمود: جعفر چه كرد؟ (يعنى متوكّل دهمين خليفه عباسى كه پسر معتصم بود چه مى كند؟).
گفتم : او در زندان در بدترين حال مى باشد.
فرمود:((آگاه باش او اينك خليفه شده است )).
سپس فرمود:((از ((ابن زَيّات )) (وزير واثق ) چه خبر دارى ؟)).
گفتم : مردم با او هستند و فرمان ، فرمان اوست .
فرمود:((آگاه باش كه اين منصب براى او نكبت بود)).
سپس سكوت كرد، آنگاه فرمود:((مقدّرات و احكام الهى واقع خواهد شد، اى خيران ! واثق از دنيا رفت و جعفر متوكّل به جاى او نشست و ابن زَيّات نيز كشته شد)).
گفتم : فدايت شوم ! چه وقت كشته شد؟
فرمود: شش روز بعد از بيرون آمدن تو (از سامرا).
در اين راستا، روايات بسيار است و شواهد فراوان مى باشد.
احضار امام هادى (ع ) از مدينه به پادگان سامرا
مورّخين علّت انتقال امام هادى (عليه السلام ) از مدينه به شهر سامرا را چنين نقل مى كنند: عبداللّه بن محمّد (از طرف دستگاه طاغوتى بنى عبّاس ) سرپرست جنگ و عهده دار نماز در مدينه بود، در مورد امام هادى (عليه السلام ) نزد متوكّل عبّاسى (دهمين خليفه عبّاسى ) سعايت و بدگويى كرد و تعمّد داشت كه آن حضرت را بيازارد.
امام هادى (عليه السلام ) از سعايت و بدگوييهاى او نزد متوكّل آگاه شد، نامه اى به متوكّل نوشت و در آن نامه ، آزار رسانى و دروغ بافى عبداللّه بن محمّد را متذكّر شد و خواستار رسيدگى گرديد.
وقتى كه نامه به دست متوكّل افتاد، پاسخ نامه را نوشت و در آن نامه بسيار به امام هادى (عليه السلام ) احترام نمود و آن حضرت را (در ظاهر محترمانه ولى در باطن براى اجراى سياست شوم خود) به پادگان سامرا، دعوت كرد.
وقتى نامه متوكّل به امام هادى (عليه السلام ) رسيد، ناگزير آماده شد كه از مدينه به سوى سامرا كوچ كند و با يحيى بن هرثَمَه ، مدينه را به قصد سامرا ترك نمود، وقتى كه آن حضرت به سامرا رسيد، متوكّل (رياكار و سالوس ) يك روز مخفى شد و ترتيب داد كه آن حضرت به كاروانسرا كه گداها در آن منزل مى گزيدند وارد گرديد، آن حضرت آن روز را در آن كاروانسرا به شب آورد سپس متوكّل ، خانه اى را در اختيار امام هادى (عليه السلام ) گذارد.
(به اين ترتيب ، امام هادى (عليه السلام ) را از مدينه به سامرا تبعيد كرد و او را در يكى از خانه هاى لشكرگاه (پادگان ) تحت نظر نگهداشت كه در اين صورت طبيعى است كه رابطه شيعيان با امام هادى (عليه السلام ) قطع شده و همه چيز در رابطه با او تحت كنترل قرار مى گيرد و سرانجام ، آن حضرت به طور مرموزى مسموم شده و به شهادت مى رسد).
در مدّتى كه امام هادى (عليه السلام ) در سامرا بود، متوكّل در ظاهر به او احترام مى كرد، ولى در مورد آن حضرت در انديشه نيرنگ بود كه آن را اجرا كند، ولى نتوانست .
بين امام هادى (عليه السلام ) و متوكّل در سامرا، ماجراها و سرگذشتهاى بسيار رخ داد كه هركدام نشانه آشكارى بر امامت آن حضرت بود كه اگر خواسته باشيم آن جريانها را در اينجا بياوريم از حدود اين كتاب كه بنايش بر اختصار است ، خارج شده ايم و همين مقدار كافى است .
فرزندان امام هادى (ع )
امام هادى (عليه السلام ) در (سوّم ) ماه رجب سال 254 در سامرا چشم از جهان فروبست و جسد مطهّرش در همان خانه اى كه سكونت داشت ، به خاك سپرده شد، فرزندان او عبارتند از:
1 - ابامحمّد، امام حسن عسكرى (عليه السلام ) كه مقام امامت بعد از امام هادى ( عليه السلام ) به او رسيد.
2 ، 3 و 4 - حسين ، محمّد و جعفر (كذّاب ).
5 - عايشه .
امام هادى (عليه السلام ) ده سال و چند ماه در سامرا (دور از وطن و تحت نظر) بود تا جان به جان آفرين تسليم نمود و به شهادت رسيد.

نام كتاب : نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)

مؤ لف : نابغه و فقيه بزرگ ، علامه حلّى

ترجمه : محمد محمدى اشتهاردى

[ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ] [ 22:19 ] [ مریم ]

گذرى بر زندگى امام هشتم حضرت رضا (ع )

بعد از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مقام امامت به پسرش حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا (عليه السلام ) رسيد، چرا كه او در فضايل سرآمد همه برادران و افراد خانواده اش بود و در علم و پرهيزكارى بر ديگران برترى داشت و همه شيعه و سنّى بر برترى او اتفاق نظر دارند و همگان آن حضرت را به تفوّق بر ديگران در جهت علم و فضايل معنوى مى شناسند.
به علاوه پدر بزرگوارش امام كاظم (عليه السلام ) بر امامت او بعد از خودش تصريح فرموده و اشاراتى نموده كه درباره هيچيك از برادران و افراد خانواده او، چنين تصريح و اشاراتى ننموده است .
حضرت رضا (عليه السلام ) به سال 148 هجرى (يازدهم ذيقعده يا ...) در مدينه چشم به اين جهان گشود، و در طوس خراسان در ماه صفر (161) سال 203 هجرى در سنّ 55 سالگى از دنيا رفت . (162)
مادر آن حضرت ((اُمّ الْبَنين )) نام داشت كه اُمّ ولد بود. مدّت امامت او و مدّت سرپرستى او از اُمّت ، بعد از پدرش ، بيست سال بود.
چند نمونه از دلايل امامت حضرت رضا (ع )
1 - تصريح و اشارات امام كاظم (عليه السلام ) بر امامت حضرت رضا (عليه السلام )؛ اين مطلب را جمع كثيرى نقل كرده اند از جمله از اصحاب نزديك و مورد اطمينان و صاحبان علم و تقوا و فقهاى شيعيان (امام كاظم (عليه السلام ) ) كه به نقل آن پرداخته اند، عبارتند از:
داوود بن كثير رِقّى ، محمّد بن اسحاق بن عمّار، علىّ بن يقطين ، نعيم قابوسى و افراد ديگر كه ذكر آنان به طول مى انجامد.
((داوود رِقّى )) مى گويد: به اباابراهيم (امام كاظم (عليه السلام ) ) عرض كردم : فدايت شوم ! سنّ و سالم زياد شده و پير شده ام ، دستم را بگير و از آتش دوزخ مرا نجات بده ، بعد از تو صاحب اختيار ما (يعنى امام ما) كيست ؟
آن حضرت اشاره به پسرش امام رضا (عليه السلام ) كرد و فرمود:((هذا صاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِى ؛ امام شما بعد از من اين پسرم مى باشد)).
2 - ((محمّد بن اسحاق )) مى گويد: به ابوالحسن اوّل (امام كاظم (عليه السلام ) ) عرض ‍ كردم : آيا مرا به كسى كه دينم را از او بگيرم ، راهنمايى نمى كنى ؟
در پاسخ فرمود:((آن راهنما) اين پسرم على (عليه السلام ) است )) روزى پدرم (امام صادق (عليه السلام ) ) دستم را گرفت و كنار قبر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برد و به من فرمود:((پسر جان ! خداوند متعال (در قرآن ) مى فرمايد:(... اِنّى جاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِيفَة ...)؛ من در روى زمين جانشين و حاكمى قرار خواهم داد (163) ، خداوند وقتى سخنى مى گويد و وعده اى مى دهد، به آن وفا مى كند)). (164)
3 - ((نعيم بن صحاف )) مى گويد: من و هشام بن حَكَم و علىّ بن يقطين در بغداد بوديم ، على بن يقطين گفت : در حضور عبد صالح (امام كاظم (عليه السلام ) ) بودم ، به من فرمود:((اى على بن يقطين ! اين على ، سرور فرزندان من است ، بدان كه من كُنيه خودم (يعنى ابوالحسن ) را به او عطا كردم )).
و در روايت ديگر آمده است كه : هشام بن حَكَم (پس از شنيدن اين سخن از على بن يقطين ) دستش را بر پيشانى خود زد و گفت : راستى چه گفتى ؟ (او چه فرمود؟!). على بن يقطين در پاسخ گفت :((سوگند به خدا! آنچه گفتم امام كاظم (عليه السلام ) فرمود)).
آنگاه هشام گفت :((سوگند به خدا! امر امامت بعد از او (امام هفتم ) همان است (كه به حضرت رضا (عليه السلام ) واگذار شده است )).
4 - ((نعيم قابوسى )) مى گويد: امام كاظم (عليه السلام ) فرمود:((پسرم على ، بزرگترين فرزند و برگزيده ترين فرزندانم و محبوبترين آنان در نزدم مى باشد و او به جفر (165) مى نگرد و هيچ كس جز پيامبر يا وصىّ پيامبر به جفر نمى نگرد)).
نمونه اى از فضايل امام رضا (ع )
((غفارى )) مى گويد: مردى از دودمان ((ابورافع )) آزاد كرده رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه نام او را ((فلان )) مى گفتند، مبلغى پول از من طلب داشت و آن را از من مى خواست و اصرار مى كرد كه طلبش را بپردازم (ولى من پول نداشتم تا قرضم را ادا كنم ) (166) نماز صبح را در مسجد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مدينه خواندم ، سپس حركت كردم كه به حضور حضرت رضا (عليه السلام ) كه در آن وقت در ((عُرَيض )) (يك فرسخى مدينه ) تشريف داشت ، بروم ، همينكه نزديك درِ خانه آن حضرت رسيدم ديدم او سوار بر الاغى است و پيراهن و ردايى پوشيده است (و مى خواهد به جايى برود) تا او را ديدم ، شرمگين شدم (كه حاجتم را بگويم ).
وقتى آن حضرت به من رسيد، ايستاد و به من نگاه كرد و من بر او سلام كردم با توجّه به اينكه ماه رمضان بود (و من روزه بودم ) به حضرت (عليه السلام ) عرض كردم : دوست شما ((فلان )) مبلغى از من طلب دارد به خدا مرا رسوا كرده (و من مالى ندارم كه طلب او را بپردازم ).
غفارى مى گويد: من پيش خود فكر مى كردم كه امام رضا (عليه السلام ) به ((فلان )) دستور دهد كه (فعلاً) طلب خود را از من مطالبه نكند، با توجّه به اينكه به امام (عليه السلام ) نگفتم كه او چقدر از من طلبكار است و از چيز ديگر نيز نامى نبردم .
امام رضا (عليه السلام ) (كه عازم جايى بود) به من فرمود بنشين (و در خانه باش ) تا بازگردم . من در آنجا ماندم تا مغرب شد و نماز مغرب را خواندم و چون روزه بودم ، سينه ام تنگ شد مى خواستم به خانه ام بازگردم ، ناگهان ديدم امام رضا (عليه السلام ) آمد و عدّه اى از مردم در اطرافش بودند و درخواست كمك از آن بزرگوار مى كردند و آن حضرت به آنان كمك مى كرد، سپس وارد خانه شد، پس از اندكى از خانه بيرون آمد و مرا طلبيد، برخاستم و با آن حضرت وارد خانه شديم ، او نشست و من نيز در كنارش نشستم و من از ((ابن مسيّب )) (رئيس مدينه ) سخن به ميان آوردم و بسيار مى شد كه من درباره ابن مسيّب نزد آن حضرت سخن مى گفتم ، وقتى كه سخنم تمام شد، فرمود:((به گمانم هنوز افطار نكرده اى ؟)).
عرض كردم : آرى افطار نكرده ام . غذايى طلبيد و جلو من گذارد و به غلامش دستور داد كه با هم آن غذا را بخوريم ، من و آن غلام از آن غذا خورديم ، وقتى كه دست از غذا كشيديم ، فرمود:((تشك را بلند كن و آنچه در زير آن است براى خود بردار)).
تشك را بلند كردم و دينارهايى ديدم ، آنها را برداشتم و در آستين خود گذاردم (يعنى در جيب آستينم نهادم ) سپس امام رضا (عليه السلام ) به چهار نفر از غلامان خود دستور داد كه همراه من باشند تا مرا به خانه ام برسانند.
به امام رضا (عليه السلام ) عرض كردم : فدايت گردم ! قراولان ((ابن مسيب )) (امير مدينه ) در راه هستند و من دوست ندارم آنان مرا با غلامان شما بنگرند.
فرمود:((راست گفتى ، خدا تو را به راه راست هدايت كند))، به غلامان فرمود:((همراه من بيايند و هركجا كه من خواستم ، برگردند)) غلامان همراه من آمدند، وقتى كه نزديك خانه ام رسيدم و اطمينان يافتم ، آنان را برگرداندم ، سپس به خانه ام رفتم (شب بود) چراغ خواستم ، چراغ آوردند به دينارها نگاه كردم ، ديدم 48 دينار است و آن مرد طلبكار، 28 دينار از من طلب داشت ودر ميان آن دينارها، يك دينار بود كه مى درخشيد، آن را نزديك نور چراغ بردم ديدم روى آن با خط روشن نوشته است :((آن مرد، 28 دينار از تو طلب دارد، بقيه دينارها مال خودت باشد)).
سوگند به خدا! خودم نمى دانستم (و فراموش كرده بودم ) كه او چقدر از من طلب دارد. روايات در اين راستا بسيار است كه شرح و نقل آنها در اين كتاب كه بنايش بر اختصار است به طول مى انجامد. (167)
ماجراى شهادت حضرت رضا (ع )
وقتى كه حضرت رضا (عليه السلام ) به سال دويست هجرى ، به دعوت ماءمون ناگزير از مدينه به خراسان آمد، حدود سه سال آخر عمرش را در دستگاه ماءمون (هفتمين خليفه عبّاسى گذراند).
حضرت رضا (عليه السلام ) در خلوت ، ماءمون را بسيار موعظه و نصيحت مى كرد و او را از عذاب خدا مى ترساند و ارتكاب خلاف را از او زشت مى شمرد و ماءمون در ظاهر، گفتار امام رضا (عليه السلام ) را مى پذيرفت ولى در باطن آن را نمى پسنديد و برايش ‍ سنگين و دشوار بود.
روزى حضرت رضا (عليه السلام ) نزد ماءمون آمد و ديد او وضو مى گيرد ولى غلامش ‍ آب به دست او مى ريزد و او را در وضو گرفتن كمك مى كند.
امام رضا (عليه السلام ) به او فرمود:((در پرستش خدا كسى را شريك قرار مده )).
ماءمون آن غلام را رد كرد و خودش آب ريخت و وضو گرفت ، ولى اين سخن حضرت رضا (عليه السلام ) موجب شد كه خشم و كينه ماءمون به آن حضرت زياد شود (چرا كه ماءمون يك عنصر متكبّر و خودخواه بود و اينگونه گفتار به دماغش برمى خورد) اين از يك سو و از سوى ديگر، هرگاه ماءمون در حضور حضرت رضا (عليه السلام ) از فضل بن سهل و حسن بن سهل (168) سخن به ميان مى آورد، امام رضا (عليه السلام ) بديهاى آن دو را به ماءمون گوشزد مى كرد و ماءمون را از گوش دادن به پيشنهادهاى فضل و حسن ، نهى مى نمود.
فضل بن سهل و حسن بن سهل ، موضعگيرى حضرت رضا (عليه السلام ) را فهميدند، از آن پس مكرّر به گوش ماءمون مى خواندند و او را بر ضدّ امام رضا (عليه السلام ) مى شوراندند، مثلاً توجّه همگانى مردم را به امام رضا (عليه السلام ) به عنوان يك خطر جدّى براى براندازى حكومت ماءمون قلمداد مى كردند و ماءمون (خودخواه ) را وامى داشتند كه از حضرت رضا (عليه السلام ) فاصله بگيرد و كار به جايى رسيد كه آن دو (سالوس خائن ) راءى ماءمون را نسبت به حضرت رضا (عليه السلام ) دگرگون ساختند و او را آنچنان كردند كه تصميم به كشتن حضرت رضا (عليه السلام ) گرفت .
تا روزى امام رضا (عليه السلام ) با ماءمون غذايى خوردند، امام رضا (عليه السلام ) از آن غذا بيمار شد و ماءمون نيز خود را به بيمارى زد.
جريان شهادت حضرت رضا (عليه السلام ) از زبان عبداللّه بن بشير
((عبداللّه بن بشير)) (يكى از غلامان ماءمون ) مى گويد: ماءمون به من دستور داد كه ناخنهاى خود را بلند كنم و اين كار را براى خودم عادى نمايم و آن را به هيچ كس نگويم من اين كار را انجام دادم سپس ماءمون مرا طلبيد، چيزى شبيه تمرهندى به من داد و به من گفت : اين را با دستهايت خمير كن و به همه دستت بمال و من چنين كردم و سپس ماءمون مرا ترك كرد و به عيادت حضرت رضا (عليه السلام ) رفت ، پرسيد حالت چطور است ؟
امام رضا (عليه السلام ) فرمود:((اميد سلامتى دارم )).
ماءمون گفت : من هم بحمداللّه امروز حالم خوب شده است ، آيا هيچيك از پرستاران و خدمتكاران امروز نزد شما آمده اند؟
امام رضا (عليه السلام ) فرمود:((نه ، نيامده اند)). ماءمون خشمگين شد و بر سر غلامان فرياد زد (كه چرا به خدمتگزارى از آن حضرت نپرداخته ايد).
عبداللّه بن بشير در ادامه سخن مى گويد: سپس ماءمون به من دستور داد و گفت : براى ما انار بياور، چند انار آوردم ، گفت هم اكنون با دست خود (كه به زهر تمر هندى آلوده بود) آب اين انارها را با فشار دست بگير، من چنين كردم ، ماءمون آن آب انار آنچنانى را با دست خود به حضرت رضا (عليه السلام ) (كه در بستر بيمارى در حال بهبودى بود) خورانيد و همان موجب مسموميّت امام رضا (عليه السلام ) شده و سبب شهادت آن حضرت گرديد، او پس از خوردن آن آب انار دو روز بيشتر زنده نماند و سپس از دنيا رفت .
جريان شهادت از زبان اباصلت و محمّد بن جهم
((اباصلت هروى )) مى گويد: وقتى كه ماءمون نزد امام رضا (عليه السلام ) بيرون رفت ، من به حضور آن حضرت رسيدم ، به من فرمود:((يا اَباصَلْتِ! قَدْ فَعَلُوها؛ اى اباصلت ! آنها كار خود را (يعنى مسموم كردن را) انجام دادند))، و در اين هنگام زبان آن حضرت به ذكر توحيد و شكر و حمد خدا، گويا بود.
((محمّد بن جهم )) مى گويد: حضرت رضا (عليه السلام ) انگور را دوست داشت ، مقدارى از انگور را آماده كردند و چند روز در جاى حبه هاى انگور، سوزنهاى زهرآلود، وارد كردند وقتى كه دانه هاى انگور زهرآگين شد، آن سوزنها را بيرون آوردند و همان دانه هاى انگور را نزد آن حضرت گذاردند، آن بزرگوار كه در بستر بيمارى بود، آن انگورها را خورد و سپس به شهادت رسيد.
و گويند مسموم نمودن آن حضرت بسيار زيركانه و دقيق (با كمال پنهانكارى بود تا كسى نفهمد) انجام گرفت .
رياكارى ماءمون بعد از شهادت حضرت رضا (ع )
پس از شهادت حضرت رضا (عليه السلام ) ماءمون يك شبانه روز خبر آن را پوشاند و فاش نكرد، سپس ((محمّد بن جعفر)) (عموى حضرت رضا (عليه السلام ) ) و جماعتى از دودمان ابوطالب (عليه السلام ) را كه در خراسان بودند، طلبيد و خبر وفات حضرت رضا (عليه السلام ) را به آنان داد و خودش گريه كرد و بسيار بيتابى نمود و اندوه شديد خود را ابراز كرد و سپس جنازه آن حضرت را به طور صحيح و سالم به آنان نشان داد، آنگاه به آن جنازه رو كرد و گفت :
((برادرم ! براى من طاقت فرساست كه تو را در اين حال بنگرم ، من اميد آن را داشتم كه قبل از تو بميرم ، ولى خواست خدا اين بود!)).
سپس دستور داد جسد آن حضرت را غسل دادند و كفن و حنوط نمودند و به دنبال جنازه آن حضرت راه افتاد و جنازه را تا همانجا كه هم اكنون محلّ قبر شريف حضرت رضا (عليه السلام ) است مشايعت كرد و همانجا آن را به خاك سپرد. آن محل ، خانه ((حميد بن قحطبه )) (يكى از رجال دربار هارون ) بود كه در قريه اى به نام ((سناباد)) نزديك ((نوقان )) در سرزمين ((طوس )) قرار داشت ، و قبر هارون الرّشيد (پنجمين خليفه عبّاسى ) در آنجا بود. مرقد مطهّر حضرت رضا (عليه السلام ) را در جانب قبله قبر هارون ، قرار دادند.
فرزندان حضرت رضا (ع )
حضرت رضا (عليه السلام ) درگذشت ، ولى فرزندى براى او سراغ نداريم ، جز يك پسر كه همان امام بعد از اوست ؛ يعنى ((ابوجعفر محمد بن على (عليه السلام ) (امام نهم ) كه هنگام وفات حضرت رضا (عليه السلام ) هفت سال و چند ماه داشت )). (169)
نام كتاب : نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)

مؤ لف : نابغه و فقيه بزرگ ، علامه حلّى

ترجمه : محمد محمدى اشتهاردى
[ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ] [ 22:17 ] [ مریم ]

گذرى بر زندگى امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع )

پس از امام صادق (عليه السلام ) مقام امامت به پسرش ابوالحسن امام موسى بن جعفر (عليهماالسلام ) (يعنى امام كاظم (عليه السلام ) ) رسيد، او سزاوار امامت بود چرا كه داراى همه جهات كمال و فضايل بود و پدرش امام صادق (عليه السلام ) به امامت او تصريح نمود و نيز اشاراتى در اين باره كرد.
امام كاظم (عليه السلام ) در روستاى ((اَبواء)) (بين مكّه و مدينه ) در سال 128 هجرى (شنبه ، هفتم ماه صفر) ديده به جهان گشود و در بغداد در زندان ((سندى بن شاهك ))درششم ماه رجب سال 183هجرى (156) ،درسن 55 سالگى از دنيارفت .
مادرش به نام ((حَميده بربريّه )) اُمّ ولد بود. و مدّت امامت و جانشينى او از پدرش 35 سال به طول انجاميد. كُنيه او ابا ابراهيم ، ابوالحسن و اباعلى بود و به عنوان ((عبدالصّالح )) شهرت داشت و نيز از القاب مشهور او ((كاظم )) است .
دلايل امامت امام كاظم (ع )
1 - امام صادق (عليه السلام ) به امامت امام كاظم (عليه السلام ) بعد از خود تصريح نمود، راويان بسيار اين مطلب را نقل كرده اند و در ميان آنان افراد برجسته و اصحاب خاصّ امام صادق (عليه السلام ) كه رازدار آن حضرت و مورد وثوق او بودند، مانند: مفضّل بن عمر جُعفى ، معاذ بن كثير، عبدالرّحمان بن حجّاج ، فيض بن مختار و افراد ديگر كه ذكر آنان به درازا مى كشد.
2 - ((مفضّل بن عمر)) مى گويد: در محضر امام صادق (عليه السلام ) بودم ، حضرت اباابراهيم موسى (عليه السلام ) كه دوران كودكى را مى گذراند، وارد شد، امام صادق (عليه السلام ) به من فرمود:
((وصيّت مرا در باره او (امام كاظم ) بپذير و جريان (امامت ) او را تنها به اصحاب و دوستان مورد اطمينان خود بگو)).
3 - ((معاذ بن كثير)) مى گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم ، از خداوندى كه اين مقام (امامت ) را از جانب پدرت به تو داده ، خواستم كه همين مقام را از جانب تو در حالى كه زنده هستى به جانشين شما بدهد. امام صادق (عليه السلام ) فرمود:((خداوند اين درخواست تو را، انجام داده است )).
عرض كردم :قربانت گردم ! جانشين شما كسيت ؟ آن حضرت به امام كاظم (عليه السلام ) عبد صالح كه خوابيده بود اشاره كرد و او در آن زمان كودك بود.
4 - ((عبدالرّحمان بن حجّاج )) مى گويد: به محضر امام صادق (عليه السلام ) رفتم او را در اطاقى يافتم كه دعا مى كرد و موسى بن جعفر در جانب راستش نشسته بود و به دعاى پدرش ((آمين )) مى گفت ، به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : قربانت گردم ! من پيوند خاصّى با شما دارم و خدمتگذار شما هستم ، امام بعد از شما كيست ؟!
فرمود:((يا اَبا عَبدِالرَّحْمان ! اِنَّ مُوسى قَدْ لَبِسَ الدِّرْعَ وَاسْتَوَتْ عَلَيْهِ)).
((اى ابوعبدالرحمان ! موسى زره (پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) را پوشيده و اين لباس بر اندام او زيبنده و رساست )).
گفتم : بعد از اين سخن (امام بعد از شما را شناختم ) ديگر احتياج به هيچ چيز (و دليل ديگر) ندارم
5 - ((فيض بن مختار)) مى گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : دستم را بگير و از آتش دوزخ نجات بده ، بعد از تو چه كسى (امام ) بر ماست ، در اين هنگام امام كاظم كه كودك بود وارد شد، امام صادق (عليه السلام ) در پاسخ به سؤ ال من اشاره به امام موسى كاظم (عليه السلام ) كرد و فرمود:
((هذا صاحبكم فَتَمَسَّكْ بِهِ؛ اين است صاحب (و امام ) شما پس به او تمسك كن )). و دلايل بى شمار ديگر در اين راستا وجود دارد.
بزرگان شيعه در جستجوى امام حقّ
((هشام بن سالم )) مى گويد: بعد از وفات امام صادق (عليه السلام ) من با محمّد بن نعمان (مؤ من الطّاق ) در مدينه بوديم ، ديديم مردم در مورد امامت ((عبداللّه بن جعفر)) اجتماع كرده بودند و مى گفتند: امام بعد از پدرش ، اوست . ما به حضور ((عبداللّه بن جعفر)) رفتيم ، ديديم جمعيّت بسيارى در حضور او هستند، ما از او زكات اموال پرسيديم كه به چه مقدار بايد برسد تا زكات آن واجب شود؟
گفت : در دويست درهم ، پنج درهم زكات واجب است ، پرسيدم از صد درهم چطور؟
گفت :((دو درهم و نيم زكات دارد)).
گفتيم : به خدا سوگند! حتى ((مرجِئه )) اين را نمى گويند.
گفت :((سوگند به خدا! نمى دانم آنان چه مى گويند)). از منزل عبداللّه گمراه و حيران بيرون آمديم و من با ابوجعفر احول (مؤ من الطّاق ، يكى از شاگردان امام صادق ) در يكى از كوچه هاى مدينه نشستيم و بر اثر ناراحتى گريه كرديم ، حيران و سرگردان بوديم و نمى دانستيم به كجا برويم و سراغ چه كسى را بگيريم ؟باخود مى گفتيم به سوى ((مرجئه ))بگرويم يا زيديه ، يا معتزله ،يا قَدَريّه ؟!.
در همين فكر و ترديد بوديم ، ناگهان پيرمردى را ديدم كه او را نمى شناختم ، به من اشاره كرد، ترسيدم كه مبادا از جاسوسهاى منصور دوانيقى (دوّمين خليفه عباسى ) باشد؛زيرا منصور در مدينه جاسوسهايى گمارده بود تا از اجتماعات مردم بعد از امام صادق ( عليه السلام ) گزارش دهند تا آن فردى را كه به دورش جمع شده اند، دستگير كرده و گردنش را بزنند لذا ترسيدم كه اين پيرمرد يكى از آن جاسوسها باشد، به دوستم مؤ من الطاق گفتم :((از من كناره بگير كه در مورد جان خودم و تو نگران هستم ، آن پيرمرد مرا خواسته نه تو را، از من دور شو تا به هلاكت نرسى و خودت بر هلاكت خودت كمك نكن )). مؤ من الطّاق از من ، فاصله بسيار گرفت و رفت .
و من به دنبال پيرمرد به راه افتادم ، در حالى كه گمان مى كردم به دست او گرفتار شده ام و ديگر راه نجاتى نيست ، همچنان به دنبال او مى رفتم به گونه اى كه تسليم مرگ شده بودم ، تا اينكه پيرمرد مرا به خانه امام كاظم (عليه السلام ) برد، به من گفت :((خدا تو را مشمول رحمتش سازد، وارد خانه شو!)).
وارد خانه شدم ، تا امام كاظم (عليه السلام ) مرا ديد، بدون سابقه ، آغاز به سخن كرد و فرمود:
((اِلَىَّ اِلَىَّ، لا اِلَى الْمُرْجِئَةِ وَلا اِلَى الْقَدَرِيَّةِ وَلا اِلىَ الزَّيْدِيَّةِ وَلا اِلىَ الْمُعْتَزِلَةِ وَلا اِلَى الْخَوارِجِ)).
((به سوى من بيا، به سوى من بيا، نه به سوى مرجئه و نه قدريّه و نه زيديه و نه معتزله و نه به سوى خوارج )).
پرسيدم :((فدايت شوم ! پدرت از دنيا رفت ؟)).
فرمود:((آرى )).
گفتم : مقام امامت بعد از او به چه كسى محول شده است ؟
فرمود:((اگر خدا بخواهد تو را به راه درست هدايت مى كند)).
گفتم : فدايت شوم ! برادرت عبداللّه ، گمان مى كند كه امام بعد از پدرش مى باشد.
فرمود:((عبداللّه مى خواهد خدا را عبادت نكند)).
گفتم : فدايت شوم ! امامت بعد از امام صادق (عليه السلام ) از آن كيست ؟
فرمود:((اگر خدا بخواهد، تو را به راه درست هدايت مى كند)).
گفتم : فدايت شوم ! تو همان امام هستى ؟
فرمود:((من آن را نمى گويم )).
با خود گفتم : من در سؤ ال كردن ، راه صحيحى را انتخاب نكرده ام .
سپس به او عرض كردم : فدايت شوم ! آيا تو امام دارى ؟
فرمود:((نه )) در اين هنگام دگرگون شدم و شكوه و عظمتى از امام كاظم (عليه السلام ) مرا فراگرفت كه جز خدا آن را نمى داند.
سپس عرض كردم : فدايت شوم ! از تو سؤ ال مى كنم ، همانگونه كه از پدرت سؤ ال مى كردم
فرمود:((سؤ ال كن تا آگاه گردى ، ولى آن را شايع نكن ، چرا كه اگر شايع كنى سر بريدن در كار است (و دژخيمان طاغوت به تو دست يابند و گردنت را بزنند)).
سؤ الهايى كردم ، او را درياى بى كران يافتم ، گفتم : فدايت شوم ! شيعيان پدرت گمراه و سرگردانند، آيا اين موضوع را با آنان در ميان بگذارم و آنان را به سوى امامت شما دعوت كنم ؟ با اينكه شما از من خواستى كه موضوع را كتمان كنم ؟
فرمود: آن افرادى را كه در آنان رشد و عقل ديدى ، به آنان جريان را بگو، ولى از آنان پيمان بگير كه آن را فاش نسازند و گرنه سر بريدن در كار است (و با دست اشاره به گلويش كرد)
((هشام )) مى گويد: پس از آن ، از حضور امام كاظم (عليه السلام ) بيرون آمدم و مؤ من الطّاق را ديدم ، گفت چه خبر؟
گفتم : هدايت است و داستان را براى او تعريف كردم .
سپس زُراره و ابابصير را ديديم كه به محضر امام كاظم (عليه السلام ) رفته اند و كلامش ‍ را شنيده اند و سؤ ال كرده اند و به امامت امام كاظم (عليه السلام ) باور نموده اند، سپس ‍ گروههايى از مردم را ديدم كه به حضور آن حضرت رسيده اند و هركسى به خدمت او رفته ، به امامت او معتقد شده است مگر گروه و دسته عمّار ساباطى (كه معتقد به امامت عبداللّه شدند و بعد هسته مركزى فرقه فَطَحِيّه تشكيل شد) ولى در آن هنگام در اطراف عبداللّه بن جعفر، جز اندكى از مردم ، كسى نمانده بودند.
داستان غمبار انگيزه شهادت امام كاظم (ع )
انگيزه دستگيرى امام كاظم (عليه السلام ) : بزرگان اصحاب امام كاظم (عليه السلام ) در مورد سبب دستگيرى امام كاظم (عليه السلام ) به دستور هارون الرّشيد (پنجمين خليفه عبّاسى ) چنين نقل مى كنند:
((هارون پسرش (محمّد امين ) را نزد جعفر بن محمد بن اشعث (كه از شيعيان و معتقدان به امامت امام كاظم (عليه السلام ) بود) گذارد، تا آموزگار او باشد و در تعليم و تربيت او بكوشد)).
يحيى بن خالد برمكى ، به جعفر بن محمّد بن اشعث ، حسادت ورزيد و با خود گفت اگر خلافت بعد از هارون به پسر او (محمد امين ) برسد، دولت من و فرزندانم (يعنى دولت برمكيان در دستگاه هارون ) نابود خواهد شد. (157)
يحيى در مورد جعفر بن محمّد، به نيرنگ دست زد (و از راه دوستى وارد شد تا جعفر را به دام هارون بيندازد) يحيى در ظاهر رابطه دوستى با جعفر برقرار كرد و با او انس و الفت گرفت و بسيار به خانه جعفر مى رفت و كارهاى او را با كمال مراقبت ، پيگيرى مى نمود و مخفيانه همه آنها را به هارون گزارش مى داد و چيزهايى هم خودش مى افزود تا هارون را بر ضدّ جعفر تحريك كند. تا اينكه روزى يحيى به بعضى از نزديكان مورد اطمينانش گفت :((آيا شما كسى را از دودمان ابوطالب مى شناسيد كه فقير باشد تا (او را تطميع كرده و) به وسيله او به جستجو و تحقيق بپردازيم ؟)).
آنان ((على بن اسماعيل بن جعفر صادق )) (نوه امام صادق (عليه السلام ) و برادرزاده امام كاظم (عليه السلام ) ) را به اين عنوان معرّفى كردند.
على بن اسماعيل در مدينه بود، يحيى براى او مالى (مبلغى هنگفت ) فرستاد و او را به آمدن نزد هارون تشويق كرد و وعده احسانهاى ديگر به او داد و او آماده براى رفتن به بغداد گرديد.
امام كاظم (عليه السلام ) از موضوع آگاه شد، على بن اسماعيل را طلبيد و به او فرمود:((اى برادرزاده ! مى خواهى كجا بروى ؟)).
او گفت : مى خواهم به بغداد بروم .
فرمود:((براى چه قصد مسافرت دارى ؟)).
او گفت : مقروض و تنگدست هستم (مى روم بلكه پولى به دست آورم ).
امام كاظم (عليه السلام ) فرمود:((من قرضهاى تو را ادا مى كنم و باز به تو نيكى خواهم كرد)).
على بن اسماعيل به سخن امام كاظم (عليه السلام ) توجّه نكرد و تصميم گرفت تا به بغداد برود.
امام كاظم (عليه السلام ) او را طلبيد و به او فرمود:((اكنون مى خواهى بروى ؟!)).
او گفت : آرى .
امام كاظم (عليه السلام ) فرمود:((برادرزاده ام ! خوب توجه كن و از خدا بترس و فرزندان مرا يتيم مكن )). سپس امام كاظم (عليه السلام ) دستور داد سيصد دينار و چهارهزار درهم به او دادند، وقتى كه او از حضور امام كاظم (عليه السلام ) برخاست ،امام به حاضرين فرمود:((سوگند به خدا در ريختن خون من ، سعايت مى كند و فرزندانم را يتيم مى نمايد)).
حاضران عرض كردند: فدايت گرديم ! شما اين را مى دانيد و در عين حال به او كمك مى كنيد و نيكى مى نماييد؟!
امام كاظم (عليه السلام ) فرمود:((آرى طبق نقل پدرانم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: وقتى كه رشته خويشى بريده شد و سپس پيوند يافت و بار دوّم بريده شد، خداوند آن را خواهد بريد)).
من مى خواهم بعد از بريدن او، آن را پيوند دهم تا اگر بار ديگر او آن را بريد، خداوند از او ببرد.
گويند: على بن اسماعيل به بغداد مسافرت كرد و با يحيى برمكى ملاقات نمود و يحيى آنچه درباره امام كاظم مى خواست از او پرسيد و آنچه از او شنيده بود، چيزهاى ديگرى بر آن افزود و به هارون خبر داد و سپس خود على بن اسماعيل را نزد هارون برد.
هارون از على بن اسماعيل ، در مورد عمويش موسى بن جعفر (عليه السلام ) سؤ ال كرد. او به سعايت و بدگويى از امام پرداخت و به دروغ گفت :((پولها و اموال از شرق و غرب جهان براى موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى آورند و او مزرعه اى به سى هزار دينارخريده كه نامش ((يسير)) است ، وقتى پولها را نزد صاحب مزرعه بردند، او گفت كه من از اين نوع پولها نمى خواهم و نوع ديگر مى خواهم ، به دستور موسى بن جعفر (عليه السلام ) سى هزار دينار ديگر براى او بردند)).
وقتى كه هارون (اين دروغها را) از او شنيد دستور داد دويست هزار درهم به او بدهند تا به بعضى از نواحى برود و با آن به زندگيش ادامه دهد.
مرگ نكبتبار على بن اسماعيل
((على بن اسماعيل )) به ناحيه اى از مشرق بغداد رفت (بر اثر عيّاشى ) پولش تمام شد، كسانى را نزد هارون براى گرفتن پول فرستاد، آنان به دربار هارون براى گرفتن پول رفتند، او در انتظار رسيدن پول ، دقيقه شمارى مى كرد و در همين ايّام روزى به مستراح رفت ، آنچنان به اسهال مبتلا شد كه روده هايش بيرون آمد و خودش به زمين افتاد، همراهانش آمدند و هرچه كردند كه آن روده ها را به جاى خود بازگردانند، ممكن نشد، ناگزير او را با همان حال از مستراح برداشته و بيرون آوردند و در همان وضع (زشت و وخيم ) كه در حال جان كندن بود، براى او از جانب هارون پول آوردند، او نگاهى به آن پولها كرد و گفت :((ما اَصْنَعُ بِهِ وَاَنَا فِى الْمَوْتِ؛ من كه در حال مرگ هستم ، اين پولها را براى چه مى خواهم ؟!)).
هارون و دستگيرى امام كاظم (ع )
هارون الرّشيد همان سال عازم مكّه براى انجام حجّ شد، نخست به مدينه رفت و در همين وقت دستور دستگيرى امام كاظم (عليه السلام ) را داد.
نقل شده : وقتى كه هارون وارد مدينه شد، امام كاظم (عليه السلام ) با جمعى از بزرگان مدينه به استقبال او رفتند، سپس امام كاظم (عليه السلام ) طبق معمول به مسجد رفت . هارون شبانه كنار قبر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و (رياكارانه ) گفت : اى رسول خدا! من در مورد تصميمى كه دارم از تو معذرت مى خواهم ، تصميم دارم موسى بن جعفر را زندانى كنم ؛ زيرا او مى خواهد ايجاد اختلاف و پراكندگى بين امّت تو نمايد و خون مردم را بريزد.
سپس هارون دستور داد امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) را گرفتند و نزدش بردند، آن حضرت را (به دستور او) به زنجير بستند، دو هودج ترتيب دادند، آن حضرت را در يكى از آن هودجها كه بر پشت استر بود، سوار كردند و هودج ديگرى بر پشت استر ديگر بود و همراه هر دو هودج ، سوارانى فرستاد و سپس (در بيرون مدينه ) سواران ، دودسته شدند يك دسته به سوى بغداد و ديگرى به سوى بصره روانه شدند، امام كاظم ( عليه السلام ) در هودجى بود كه به سوى بصره حركت مى كرد و هارون با اين كار مى خواست مردم از اينكه امام كاظم (عليه السلام ) به سوى بصره رفت يا بغداد، بى خبر بمانند و سواران همراه آن حضرت را نشناسند و به سوارانى كه امام كاظم (عليه السلام ) را مى بردند، دستور داد كه وقتى به بصره رسيدند، امام كاظم (عليه السلام ) را در بصره به ((عيسى بن جعفر بن منصور)) تحويل دهند و او در آن روز (به عنوان رئيس ‍ زندان ) در بصره بسر مى برد.
امام كاظم (ع ) در زندانهاى مختلف
1 - در زندان عيسى بن جعفر: سواران ، امام كاظم (عليه السلام ) را به بصره آوردند و به ((عيسى بن جعفر)) تحويل دادند و آن بزرگوار يك سال را در بصره در زندان عيسى گذراند.
هارون براى ((عيسى بن جعفر)) نامه نوشت كه موسى بن جعفر را به قتل برسان ، وقتى اين نامه به دست عيسى رسيد، بعضى از دوستان نزديك و مورد اطمينان خود را طلبيد و نامه هارون را براى آنان خواند و در اين باره با آنان به مشورت پرداخت . آنان به او گفتند كه :((دست به كشتن امام نيالايد و از هارون بخواهد تا او را در اين مورد معاف دارد)).
عيسى نامه اى به هارون نوشت و در آن يادآورى كرد كه :((مدّت طولانى موسى بن جعفر (عليه السلام ) در زندان من بوده و من در اين مدّت او را آزمودم و جاسوسهايى بر او گماشتم ، چيزى از او نيافتم جز اينكه همواره به عبادت بسر مى برد، حتى شخصى را ماءمور مخفى كردم تا دعاى او را بشنود، او گزارش داد كه موسى بن جعفر (عليه السلام ) در دعاى خود بر من وبر تو، نفرين نمى كند و ما را به بدى ياد نمى نمايد و براى خود جز آمرزش و رحمت الهى را درخواست نمى نمايد، اينك كسى را به اينجا بفرست تا موسى بن جعفر (عليه السلام ) را به او بسپارم و گرنه او را آزاد مى كنم ؛ زيرا از نگهداشتن او در زندان رنج مى برم )).
نقل شده : يكى از جاسوسان به ((عيسى بن جعفر)) گزارش داد كه از موسى بن جعفر( عليه السلام ) در زندان اين دعا را بسيار شنيده است :
((اَللّهُمَّاِنَّكَ تَعْلَمُاَنِّى كُنْتُ اَسْاءَلُكَ اَنْ تَفْرِغَنِى لِعِبادَتِكَ وَقَدْ فَعَلْتُ فَلَكَالْحَمْدُ))
((خدايا! تو مى دانى كه من از درگاهت مى خواستم كه مرا درجاى خلوتى براى عبادت تو، قرار دهى و تو اين خواسته ام را اجابت كردى ، تو را حمد مى گويم و از تو سپاسگزارم )).
2 - در زندان فضل بن ربيع : وقتى كه نامه عيسى به هارون رسيد، هارون شخصى را ماءمور كرد كه به بصره برود و موسى بن جعفر (عليه السلام ) را از زندان عيسى تحويل بگيرد و به بغداد روانه سازد و به ((فضل بن ربيع )) (يكى از وزيران ) تحويل دهد. او همين ماءموريّت را انجام داد و امام كاظم (عليه السلام ) را به بغداد آورد و به فضل بن ربيع تسليم نمود.
امام كاظم (عليه السلام ) مدّت طولانى تحت نظر فضل بن ربيع در بغداد بسر برد.
هارون از فضل بن ربيع خواست كه امام كاظم (عليه السلام ) را به قتل برساند، ولى او نيز از اين كار سرباز زد، هارون در نامه اى به او دستور داد تا موسى بن جعفر (عليه السلام ) رابه ((فضل بن يحيى )) بسپارد.
3 - در زندان فضل بن يحيى برمكى : فضل بن يحيى ، امام كاظم (عليه السلام ) را تحويل گرفت و در يكى از اطاقهاى خانه اش جا داد، ديدبانانى بر او گماشت ، آنان گزارش دادند كه موسى بن جعفر (عليه السلام ) همواره به عبادت اشتغال دارد و تمام شب را با نماز و قرائت قرآن به صبح مى آورد و سرگرم دعا و كوشش براى عبادت است و بسيارى از روزها را روزه مى گيرد و روى خود را از محراب عبادت به سوى ديگر نمى گرداند.
فضل بن يحيى وقتى كه امام را چنين يافت ، گشايشى در كار او نمود و احترام شايانى به آن حضرت مى كرد. خبر احترام يحيى از امام كاظم (عليه السلام ) به هارون رسيد و او در آن وقت در ((رِقّه )) (محلّى نزديك بغداد) بود، نامه اى براى فضل بن يحيى نوشت : امام كاظم (عليه السلام ) را احترام نكن ، بلكه او را به قتل برسان .
فضل از دستور هارون سرپيچى كرد و دستش را به خون مقدّس امام كاظم (عليه السلام ) نيالود. اين خبر به هارون رسيد، بسيار خشمگين شد، فورا (دژخيم بى رحم خود) مسرور خادم را طلبيد و به او گفت : هم اكنون به بغداد برو و از آنجا بى درنگ نزد موسى بن جعفر برو، اگر او را در آسايش و رفاه ديدى ، اين نامه را به ((عبّاس بن محمّد)) بده و به او فرمان بده كه آنچه در اين نامه نوشته شده به آن عمل كند.
4 - در زندان سندى بن شاهك : هارون نامه ديگرى به مسرور خادم داد و به او گفت : اين نامه را نيز به سندى بن شاهك (زندانبان بى رحم يهودى ) بده ، در آن نامه دستور داده بود كه هرچه ((عباس بن محمّد)) دستور داد، سندى بن شاهك از او اطاعت كند.
((مسرور خادم )) به بغداد آمد و به خانه ((فضل بن يحيى )) وارد شد، كسى نمى دانست كه مسرور براى چه آمده است ؟ او يكسره نزد امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) رفت و او را همانگونه كه به هارون خبر داده بودند در رفاه و آسايش ديد و از آنجا بى درنگ نزد عبّاس بن محمّد و سندى بن شاهك رفت و نامه هاى هارون را به اين دو نفر رساند.
طولى نكشيد كه ديدند ماءمور عبّاس بن محمد با عجله به خانه فضل بن يحيى آمد، فضل ، وحشتزده و هراسناك شد و همراه ماءمور، نزد ((عبّاس بن محمد)) رهسپار گرديد. عباس چند تازيانه و تخت مانندى طلبيد و دستور داد فضل بن يحيى را برهنه كردند و سندى بن شاهك ، صد تازيانه جلو روى عباس بن محمّد به فضل بن يحيى زد. سپس ‍ فضل در حالى كه برخلاف وقت ورود، پريشان و رنگ باخته بود، از خانه عباس بيرون آمد و به مردمى كه در سمت چپ و راست بودند، سلام كرد. سپس مسرور خادم در ضمن نامه اى ماجراى شلاّق خوردن فضل بن يحيى را براى هارون الرّشيد نوشت . هارون (دريافت كه سندى بن شاهك براى شكنجه دادن و كشتن امام كاظم (عليه السلام ) مناسب است ) به مسرور خادم دستور داد كه موسى بن جعفر (عليه السلام ) را به سندى بن شاهك تسليم كن (كه همين كار انجام شد).
نام كتاب : نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)

مؤ لف : نابغه و فقيه بزرگ ، علامه حلّى

ترجمه : محمد محمدى اشتهاردى
[ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ] [ 22:14 ] [ مریم ]

گذرى بر زندگى امام ششم حضرت صادق (ع )
جعفر بن محمد، امام صادق (عليه السلام ) در ميان برادرانش جانشين و وصىّ پدرش ‍ بود و بعد از پدر، عهده دار مقام امامت گرديد. او از نظر فضايل ، برترين آنان بود و در مقام و منزلت در نزد شيعه و سنّى از همه برادرانش ، برتر و بلندمقام تر و نامدارتر بود. و به قدرى از علوم او نقل كرده اند كه در همه جا پخش شده و از مسافر و غير مسافر از گفتار آن حضرت بهره مند مى شدند و آن اندازه كه علما و دانشمندان از او نقل حديث كرده اند، از هيچكس از افراد خاندان آن حضرت ، آن اندازه نقل نكرده اند و راويان و اهل آثار، به قدرى كه از او بهره مند شده اند از ديگران بهره مند نشده اند، چرا كه دانشمندان حديث شناسى كه نام راويان مورد اطمينان از علوم آن حضرت را برشمرده اند - با همه اختلاف در عقيده و گفتار - به ((چهار هزار نفر)) مى رسد و دلايل صدق امامت امام صادق (عليه السلام ) آنچنان آشكار است كه قلبها را حيران كرده و زبان دشمن را از اشكال تراشى و خرده گيرى لال نموده است . امام صادق (عليه السلام ) به سال 83 هجرت (17 ربيع الاوّل ) در مدينه چشم به جهان گشود و در (25) ماه شوّال ، سال 148 هجرى در سن 56 سالگى به شهادت رسيد.
قبر شريفش در قبرستان بقيع (واقع در مدينه ) در كنار قبر پدر و جدّ و عمويش امام حسن مجتبى (عليه السلام ) مى باشد. مادرش ((اُمّ فَروه )) نام داشت كه دختر قاسم بن محمّد بن ابوبكر است .
آن حضرت 34 سال امامت كرد، پدرش امام باقر (عليه السلام ) او را وصىّ خود قرار داد و به طور آشكار، به امامت او تصريح كرد.
دلايل امامت امام صادق (ع )
1 - ((ابوالصَّباح كنانى )) مى گويد: روزى امام باقر (عليه السلام ) به پسرش امام صادق (عليه السلام ) نگاه كرد و فرمود: آيا اين شخص را مى نگريد؟ اين شخص از كسانى است كه خداوند در شاءن آنان فرموده است :
(وَنُرِيدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ ). (154)
((اراده ما بر اين قرار گرفته كه به مستضعفين نعمت بخشيم و آنان را پيشوايان و وارثين روى زمين قرار دهيم )).
2 - ((جابر بن يزيد جُعْفى )) مى گويد: از امام باقر (عليه السلام ) درباره امام صادق (عليه السلام ) سؤ ال شد، فرمود:((سوگند به خدا او قيام كننده آل محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است )).
3 - ((على بن حكم )) از طاهر (يكى از ياران امام باقر) نقل مى كند كه گفت :((من در حضور امام باقر (عليه السلام ) بودم ، جعفر (امام صادق ) به پيش آمد، امام باقر (عليه السلام ) فرمود:((هذا خَيْرُ الْبَرِيَّة ؛ اين شخص (از) برترين آفريدگان است )). (155)
4 - در ((حديث لَوْح )) (كه قبلاً در شرح حال امام سجّاد و امام باقر (عليهماالسلام ) ذكر شد كه از طرف خداوند به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيده و توسّط جابر بن عبداللّه انصارى به امام باقر (عليه السلام ) نقل يافته )تصريح به امامت امام صادق (عليه السلام ) بعد از پدرش ،شده است .
5 - و همچنين دلايل عقلى (كه قبلاً ذكر شد) بيانگر صدق امامت آن حضرت است ؛ زيرا به حكم عقل ، امام بايد برترين فرد امّت باشد و امام صادق (عليه السلام ) برترين فرد بود؛ چون برترى او درعلم و زهد و عمل ، بر همه مردم و بر برادران و پسرعموهايش آشكار بود.
و نيز به حكم عقل ، امامت براى كسى كه داراى مقام عصمت ، همچون عصمت پيامبران نيست ، باطل و بى اساس است و همچنين كسى كه در علم و دانش ، كامل نيست شايستگى مقام امامت را ندارد.
و پرواضح بود كه مدّعيان امامت در عصر آن حضرت ، نه داراى مقام عصمت بودند و نه به كمال علم در جهت دين رسيده بودند و همين مطلب دليل انحصار امامت به وجود امام صادق (عليه السلام ) مى باشد؛ زيرا در هر زمانى به وجود امام معصوم (رهبرى كه گناه و اشتباه نكند) نياز است ، طبق آنچه كه قبلاً ذكر شد.
6 - و نيز معجزاتى كه مطابق نقل راويان به وسيله امام صادق (عليه السلام ) بروز كرده ، بيانگر صدق امامت او و حقّانيت اوست و حاكى از بطلان ادّعاى ديگر مدّعيان امامت مى باشد.
به عنوان نمونه
((ابوبصير)) مى گويد:((به مدينه رفتم و با كنيزك خود همبستر شدم ، سپس از خانه بيرون آمدم كه به حمّام (براى غسل جنابت ) بروم ، عدّه اى از دوستان را ديدم كه به ديدار امام صادق (عليه السلام ) مى روند، ترسيدم كه آنان از من پيشى گيرند و من توفيق ديدار آن حضرت را نداشته باشم لذا با آنان (در حال جنابت ) به راه افتادم تا به محضر امام صادق (عليه السلام ) رسيديم ، وقتى در برابرش قرار گرفتم ، نگاهى به من كرد و فرمود:
((اى ابابصير! آيا نمى دانى كه براى شخص جنب روا نيست به خانه هاى پيامبران يا به خانه هاى فرزندان پيامبران بروند؟!))
شرمگين شدم و عرض كردم :((اى فرزند رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) جمعى از دوستان به محضر شما مى آمدند آنان را ملاقات كردم ديدم اگر با آنان به خدمت شما نيايم ، از ديدار شما محروم خواهم شد و ديگر هرگز چنين كارى نمى كنم ، سپس از محضر آن حضرت بيرون آمدم )).
و روايات بسيارى مانند روايت فوق نقل شده كه بيانگر معجزات و اخبار آن حضرت از غيب است كه ذكر آنها در اينجا به طول مى انجامد و در اينجا به همين مقدار اكتفا مى شود.
فرزندان امام صادق (ع )
امام صادق (عليه السلام ) داراى ده فرزند بود:
1 - اسماعيل .
2 - عبداللّه .
3 - اُمّ فروه (كه مادرشان فاطمه دختر حسين پسر امام سجّاد (عليه السلام ) بود).
4 - موسى (عليه السلام ) .
5 - اسحاق .
6 - محمّد.
7 - عباس .
8 - على .
9 و 10 - اسماء و فاطمه - كه از مادران مختلف بودند.
((اسماعيل )) بزرگترين فرزند امام صادق (عليه السلام ) بود و امام صادق (عليه السلام ) بسيار او را دوست داشت و به او علاقه نشان مى داد.
گروهى از شيعيان ، گمان مى كردند كه امام بعد از حضرت صادق (عليه السلام ) اسماعيل است ؛ زيرا سنّ او از همه برادرانش بيشتر بود و امام صادق (عليه السلام ) علاقه خاصى به او داشت و او را بسيار احترام مى كرد.
سرگذشت اسماعيل اوّلين پسر امام صادق (ع )
اسماعيل در زمان حيات امام صادق (عليه السلام ) در ((عُرَيْض )) (درّه اى در يك فرسخى مدينه ) از دنيا رفت ، اصحاب امام او را به مدينه به حضور امام صادق (عليه السلام ) آوردند و جنازه او در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
نقل شده است كه امام صادق (عليه السلام ) در مرگ اسماعيل بسيار ناراحت و اندوهگين شد و دنبال جنازه او با پاى برهنه و بدون ((ردا)) حركت مى كرد و دستور داد چند بار تابوت او را به زمين گذاردند و سپس بلند كردند و مكرر روپوش او را كنار مى زد و به صورت او نگاه مى كرد و با اين كار مى خواست به گروهى از اصحابش كه به امامت اسماعيل بعد از پدر معتقد بودند، بفهماند كه او مرده است و ديگر شبهه اى در مورد زنده بودن او بجاى نماند.
وقتى كه اسماعيل از دنيا رفت ، آنان كه معتقد به امامت او بعد از پدرش بودند، از اين عقيده دست كشيدند، تعداد اندكى از اصحاب امام صادق (عليه السلام ) كه نه از اصحاب نزديك و نه از روايت كنندگان از جانب او بودند، بلكه از افراد دور و اطراف بودند، بر عقيده خود به امامت اسماعيل باقى ماندند!
بعد از شهادت امام صادق (عليه السلام ) گروهى از اصحاب او، به امامت امام موسى بن جعفر (عليهماالسلام ) بعد از پدرش ، اعتقاد داشتند و بر همين عقيده باقى ماندند. ولى افراد ديگر (فرقه اسماعيليه ) بر دو گروه تقسيم شدند:
الف : گروهى از عقيده به زنده بودن اسماعيل دست برداشتند و به امامت پسر او ((محمّد بن اسماعيل )) معتقد شدند، بر اين اساس كه گمان كردند، امامت حق پدر او (اسماعيل ) بود و فرزند اسماعيل سزاوارتر به مقام امامت است تا برادر اسماعيل .
ب : گروه ديگر همچنان معتقدند كه اسماعيل زنده است و امام هفتم مى باشد، اين گروه اكنون بسيار اندكند كه نمى توان كسى را به اين نام ، نشان داد و اين دو گروه را به عنوان ((اسماعيليّه )) مى نامند، ولى آنچه امروز از فرقه اسماعيليه معروف است ، همان گروه اوّلندكه مى گويند:((امامت بعدازاسماعيل درميان فرزندان او تا روز قيامت ادامه دارد)).
نام كتاب : نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)

مؤ لف : نابغه و فقيه بزرگ ، علامه حلّى

ترجمه : محمد محمدى اشتهاردى

[ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ] [ 22:13 ] [ مریم ]

گذرى بر زندگى امام پنجم حضرت باقر (ع )


امام محمّد باقر (عليه السلام ) در بين برادرانش ، خليفه و جانشين پدرش امام سجّاد (عليه السلام ) بود و بعد از او به مقام امامت رسيد. امام باقر (عليه السلام ) در فضايل انسانى و علم و پارسايى ، بر همه برادرانش برترى داشت و نامش در ميان شيعه و سنّى ، از همه آنان بلندتر بود و در مقامهاى معنوى از همه بزرگتر و ارجمندتر بود.
در ميان فرزندان امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام ) از هيچ كس مانند امام باقر (عليه السلام ) علم دين ، آثار، روايات ، علوم قرآن و انواع فنون و آداب ، آشكار نشد.
باقى ماندگان از اصحاب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بزرگان تابعين و رؤ ساى فقها و دانشمندان مسلمين ، اركان دين و احكام اسلام را از آن حضرت نقل كرده اند و او در فضل و دانش ، نشانه عظيم علما و دانشمندان بود به طورى كه در اين راستا، ضرب المثل همه شده بود، نويسندگان و شاعران در وصف او، نثرها نوشته اند و شعرها سروده اند.
((قرظى )) (يكى از شاعران ) مى گويد:[tr][td]يا باقِرَ الْعِلْمِ لاَِهْلِ التُّقى[/td][/tr] [tr][td]وَخَيْرُ مَنْ لَبّى عَلَى الاَْجْبُلِ[/td][/tr] ((اى شكافنده و آشكار كننده علم براى پرهيزكاران ! و اى برترين انسانى كه برفراز كوهها(ى حجاز) لَبّيك گفتى !)).
و مالك بن اعين جهنى (شاعر ديگر) در تمجيد آن حضرت مى گويد:[tr][td]اِذا طَلَبَ النّاسُ عِلْمَ الْقُرآنِ[/td][/tr] [tr][td]كانَتْ قُرَيشُ عَلَيهِ عَيالاً[/td][/tr] [tr][td]وَاِنْ قِيلَ اَيْنَ بْنُ بِنْتِ النَّبِىِّ[/td][/tr] [tr][td]نِلْتَ بِذاكَ فرُوعاً طِوالاً[/td][/tr] [tr][td]نُجُومَ تُهَلِّلْ لِلْمُدْ لِجِينَ[/td][/tr] [tr][td]جِبال تُورِثُ عِلْماً حِبالاً[/td][/tr] يعنى :((هرگاه مردم به كسب دانش قرآن بپردازند، قريشيان جيره خوار (سفره علم ) امام باقر (عليه السلام ) هستند و اگر گفته شود پسر دختر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در كجاست ؟ با اين جستجو به شاخه هاى بلند (علم و دين كه وجود امام باقر (عليه السلام ) سرشار از آن است ) دست يافته اى ، شاخه هايى به بلنداى ستارگانى كه نوربخش ‍ روندگان شب هستند و به بلنداى كوههايى كه دانش بسيار از آنها سرازير گردد)).
ابلاغ سلام پيامبر (ص ) به امام باقر (ع )
امام باقر (عليه السلام ) به سال 57 هجرى (سوم صفر يا آغاز ماه رجب ) در مدينه متولّد شد و به سال 114 هجرى (هفتم ذيحجّه ) در سنّ 57 سالگى در مدينه از دنيا رفت .
نسبت او، هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر به هاشم (جدّ دوّم رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى رسد و هم از دوطرف به اميرمؤ منان على (عليه السلام ) مى رسد (زيرا مادرش ((اُمّ عبداللّه )) دختر امام حسن مجتبى (عليه السلام ) بود) پس او هم هاشمى است و هم علوى . قبر شريفش در بقيع (واقع در مدينه ) مى باشد.
امام صادق (عليه السلام ) مى گويد: پدرم فرمود: نزد جابر بن عبداللّه انصارى (صحابى بزرگ ) رفتم سلام كردم و او جواب سلام مرا داد و سپس گفت :((تو كيستى ؟)) (اين در وقتى بود كه جابر نابينا شده بود) گفتم :((محمّد بن علىّ بن حسين هستم )).
گفت : پسر جان ! نزديك بيا، نزديك او رفتم ، دستم را بوسيد و سپس خم شد كه پايم را ببوسد من كنار رفتم و نگذاشتم . سپس گفت :((رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تو سلام رساند)).
گفتم :((سلام و رحمت و بركات خدا بر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) باد، او چگونه به من سلام رساند؟!)).
جابر گفت :((روزى به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتم ، به من فرمود: اى جابر! شايد تو زنده بمانى تا با مردى از فرزندان من ملاقات كنى كه محمّد بن على نام دارد)).
((يَهِبُ اللّهُ لَهُ النُّورَ وَالْحِكْمَةَ فَاقْرَاءْهُ مِنِّى السَّلامُ؛ خداوند نور و حكمت به او ببخشد، سلام مرا به او ابلاغ كن )).
دلايل امامت امام باقر (ع )
1 - در وصيّت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به فرزندانش ، نام امام باقر (عليه السلام ) آمده و به او سفارش شده است .
2 - مطابق روايات (كه يك نمونه آن در جريان جابر، ذكر شد) رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نام او راذكر كرده و به عنوان ((باقرالعلوم )) (شكافنده علوم ) ياد نموده است .
3 - در ((حديث لَوْح )) مطابق نقل علماى شيعه ، آمده است كه جبرئيل آن را از بهشت به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن را به فاطمه - سلامُ اللّه عَلَيْها - داد و در آن ((لَوْح )) نام همه دوازده امام (عليهم السلام ) نوشته شده است و در آن نام ((محمّد بن على )) (امام باقر) به عنوان امام بعد از پدرش ، خاطرنشان شده است . (151)
4 - نيز از علماى شيعه نقل شده است كه خداوند ((نامه مهر شده ))اى كه داراى دوازده مهر بود، براى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرستاد و به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمان داد كه آن را به اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بسپارد و به او دستور دهد كه اولين مهر آن را بشكند و طبق دستورهاى آن عمل كند و هنگام مرگش ‍ آن را به فرزندنش حسن (عليه السلام ) بسپارد و به او دستور دهد مهر دوّم را بشكند و به دستورات آن عمل كند و هنگام مرگش آن را به برادرش حسين (عليه السلام ) بدهد و به او دستور دهد كه مهر سوّم را بشكند و به دستورات آن عمل نمايد و هنگام مرگش ‍ آن را به پسرش علىّ بن حسين (عليهماالسلام ) بسپارد و به او دستور دهد كه مهر چهارم را بشكند و به دستورات آن عمل نمايد و هنگام مرگش آن را به پسرش ((محمّد بن على )) امام باقر (عليه السلام ) بسپارد و به ترتيب مذكور به او دستور دهد كه هنگام مرگش آن را به پسرش بسپارد تا به آخرين امام برسد.
5 - روايات بسيارى از اميرمؤ منان و امام حسن و امام حسين و امام سجّاد (عليهم السلام ) نقل شده است كه به امامت امام باقر (عليه السلام ) بعد از پدرش صراحت دارد.
6 - و روايات بسيارى را ساير راويان در فضايل آن حضرت نقل كرده اند كه ذكر آنها به طول مى انجامد و در اين كتاب كه بنايش بر اختصار است ، به همين مقدار مذكور كه بيانگر معانى همان روايات است ، كفايت مى شود.
مدّت امامت امام باقر (عليه السلام ) و عهده دارى و خلافت آن حضرت بر شؤ ون مردم بعد از پدرش نوزده سال ادامه يافت .
گفتارى از بزرگان در شاءن امام باقر (ع )
1 - ((عبداللّه بن عطاء مكّى )) مى گويد:((دانشمندان و بزرگان علم را نديده ام كه پيش ‍ هيچ كس كوچكتر از آن جلوه كنند كه در نزد امام باقر (عليه السلام ) آنگونه جلوه مى كنند)). (152)
و من خودم ((حكم بن عيينه )) را ديدم كه با آن مقام ارجمندى كه در نزد مردم داشت ، همانند كودكى كه در مقابل معلمش بنشيند، در حضور امام باقر (عليه السلام ) مى نشست .
2 - ((جابر بن يزيد جُعْفى )) (كه از اصحاب بزرگ امام باقر (عليه السلام ) بود) وقتى كه مطلبى را از آن حضرت نقل مى كرد، تعبيرش چنين بود:
((حَدَّثَنِى وَصِىُّ الاَْوْصِياءِ وَوارِثُ عُلُومِ الاَْنْبِياءِ مُحَمَّدَ بْنِ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيهِمُالسّلامُ)).
((وصىّ اوصيا و وارث دانشهاى پيامبران ، محمّد بن على بن حسين (عليهم السلام ) براى من حديث كرد)).
فرزندان امام باقر (ع )
امام باقر (عليه السلام ) داراى هفت فرزند بود كه عبارتند از:
1 - ابوعبداللّه جعفر بن محمّد (امام صادق (عليه السلام ) ).
2 - عبداللّه (مادر اين دو ((اُمّ فروه )) دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر است ).
3 - ابراهيم .
4 - عبيداللّه (اين دو در زمان كودكى از دنيا رفتند، مادرشان ((اُمّ حكيم )) دختر اسيد بن مغيره ، ثَقَفى است ).
5 و 6 - على و زينب كه مادرشان ، امّ ولد بود.
7 - اُم سَلَمه . كه مادرش ، امّ ولد بود.
و در باره هيچيك از فرزندان امام باقر (عليه السلام ) كسى اعتقاد به امامت نداشته ، جز در مورد جعفر بن محمد (امام صادق (عليه السلام ) ).
ضمنا بايد توجّه داشت كه عبداللّه برادر امام صادق (عليه السلام ) به فضايل و نيكى شهرت داشت . (153)
نام كتاب : نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)

مؤ لف : نابغه و فقيه بزرگ ، علامه حلّى

ترجمه : محمد محمدى اشتهاردى
[ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ] [ 22:3 ] [ مریم ]
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشیو مطالب